اصول و اخلاق در کار
راننده سرویس بچه های دبستان که روزهای اول با وسواس کودکان را سوار می کرد و با دقت رانندگی می کرد، کم کم بچه ها را به عنوان کالاهای روزمره می بیند و بی توجه به اینکه اینها هنوز هم چشم و چراغ والدینشان هستند در هیاهوی شهر می راند.
معلمی که در ایام نخست خود را در جایگاه تعلیم و تربیت می دید و شغل خود را با شغل انبیاء مقایسه می کرد، اندک اندک دانش آموزان را نمی بیند و فقط به حقوق و اقساطش می اندیشد و گذران روزهای عمر.
پزشک سوگندخورده و پر انرژی سال های اولین به تدریج با بیماری و درد بیماران خو می گیرد و یادش می رود که گرچه او همان پزشک دیروزی است اما این بیمار بیمار امروزی است و این بیمار نمی داند که تو برای بیماران قبل چقدر جانفشانی کردی، او فقط از تو التیام می خواهد برای خودش، بدون توجه به دیروز و فردا.
هنرمند طراح که اولین سفارشات را با خلاقیت و هنرآفرینی زیاد انجام می داد، آرام آرام همه مراجعین را به یک چشم می بیند و کارهایش بدون نوآوری ارایه می گردد.
مدیر لایق کارخانه که تمامی همت خود را برای ایجاد یک کار بکار بسته است، کم کم می اندیشد که رسالت خود را به پایان رسانده، دیگر کارگران خود را نمی بیند، گویی فراموش کرده که حیات کارخانه اش به تلاش این کارگران وابسته است.
ای کاش در هر کاری قطعه اول اصول و چارچوب حرفه ای و اخلاقی آن کار را توی جیبمان نگه می داشتیم.
«حواسمان باشد که به خواب حرفه ای نرویم.»