معجزه
پیشخوان ریخت.داروساز جا خورد و گفت: چه می خواهی؟
دخترک جواب داد,برادرم خیلی مریض است,می خوام "معجزه "بخرم,
قیمتش چقدر است؟
داروساز با تعجب پرسید: چی بخری عزیزم!!؟
دخترک توضیح داد:برادر کوچکم چیزی در سرش رفته و بابام می گوید
فقط معجزه می تواند نجاتش دهد,من هم می خواهم معجزه بخرم ,
قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت:متأسفم دخترم,ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشمان دخترک پر از اشک شدو گفت: شما را بخدا,برادرم خیلی
مریض است و بابام پول ندارد و این تمام پول من است.
من از کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟
مردی که گوشه ای ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت,
از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟
دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.
مرد لبخندی زد و گفت:اوه چه جالب!!!
فکر می کنم این پول برای خرید معجزه کافی باشد...
آن مرد دکتر آمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.
فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد
و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم ,
نجات پسرم یک معجزه ی واقعی بود, می خواهم بدانم
بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟
دکتر لبخندی زد و گفت:
هزینه ی عمل قبلا پرداخت شده ... .