مرد گِل خوار و عطار قند فروش
فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد ،
اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود.
وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت.
عطار در دکان، سنگ ترازو نداشت و از گِل سر شوی برای وزن کشی
استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت:من از گِل به عنوان سنگ ترازو استفاده می کنم،
برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت:من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی
استفاده کنی.
در همین هنگام مرد در دل خود می گفت:
چه بهتر از این!
سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است،
اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو ،گِل گذاشت و برای شکستن قند به...