چند بار بگم مشقاتو تميز بنويس و دفترت رو سياه و پاره نكن ؟ها؟!

دخترك چونه ي لرزونش رو جمع كرد...بغضش رو به زحمت قورت دادوآروم گفت:

خانوم...مادرم مريضه ...اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق ميدن...

اونوقت ميشه مامانم رو بستري كنيم كه ديگه ازگلوش خون نياد...

اونوقت ميشه براي خواهرم شير خشك بخرم كه شب تا صبح گريه نكنه...اونوقت...اونوقت قول داده اگه

پولي موند برا من هم يه دفتر بخره كه من دفتراي داداشم رو پاك نكنم وتوش بنويسم...

اونوقت قول ميدم مشقامو...

معلم صندليش رو به سمت تخته چرخوندوگفت بشين سارا...

وكاسه اشك چشمش روي گونه خالي شد...

(هستند کسانی که واقعا نیازمندند)