آغاز محرم و ایام سوگواری حسینی تسلیت باد

حکایت نمک و آب

    روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد.

راهب از شاگردش خواست کیسه ی نمک را نزد او بیاورد،

سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پُری ریخت و از او خواست همه ی آن آب را بخورد،

شاگرد فقط توانست یک جُرعه ی کوچک از آب داخل لیوان را بخورد،آن هم به سختی.

استاد پرسید:

«مزه اش چطور بود؟»

شاگرد پاسخ داد:«خیلی شور و تند است،اصلاً نمی شود آن را خورد.»

   پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بر دارد و او را همراهی کند.

رفتند تا رسیدند کنار دریاچه.

استاد از او خواست تا نمک ها را داخل دریاچه بریزد.

سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد.

شاگرد براحتی تمام آب لیوان را سر کشید.

استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید.

شاگرد پاسخ داد:«کاملاً معمولی بود.»

پیر هندو گفت:

«رنجها و سختیهایی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود

همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرتِ پذیزش انسان است که هر چه

بزرگتر و وسیع تر می شود،می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند.

بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب