داستان انگیزشی طناب فیل (باور)

مردی درحال عبور از کنار قرارگاه فیل‌ها بود که متوجه شد فیل‌ها داخل قفس نگهداری نمی‌شوند و زنجیری به پای‌شان وصل نیست. تنها چیزی که جلوی فرار آن‌ها از قرارگاه را گرفته بود یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهایشان وصل بود. مرد به فیل‌ها خیره نگاه می‌کرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیل‌ها از قدرت‌شان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمی‌کنند. پاره کردن آن طناب برای آن‌ها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آن‌ها دیده نمی‌شد.

مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیل‌ها را جویا شد. مربی در جواب گفت:

«وقتی فیل‌ها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آن‌ها می‌بندیم که برای نگه‌داشتن آن‌ها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ می‌شوند به این باور عادت می‌کنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز می‌تواند آن‌ها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمی‌کنند.»

تنها دلیلی که نمی‌گذاشت فیل‌ها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.

پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبه‌رو می‌شوید، همیشه با این باور مقابل آن‌ها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که می‌خواهید برسید. مهم‌ترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»

عذرخواهی خوب

عذرخواهى خوب داراى شش بخش مهم است كه عبارتست از
١- بیان تأسف
٢- توضیح اینكه چطور اینگونه شد
٣- قبول مسئولیت
٤- بیان پشیمانى
٥- پیشنهادى براى جبران
٦- درخواست بخشش
اگر زمان كمى دارید و یا بنا به دلایلی نمى توانید تمام اجزاء آنرا انجام دهید،
تحقیقات نشان داده كه مهم ترین بخش عذرخواهى “قبول مسئولیت” است.
پذیرش اینكه اشتباه كرده اید بسیار مهم است.
هیچوقت به خاطر احساس فرد مورد نظر عذرخواهى نكنید، بلكه به خاطر رفتار خودتان معذرت بخواهید.

دختر نابینا (تغییر)

دختر نابینایی بود که به‌خاطر نابینا بودن از خودش متنفر بود. تنها کسی که از او نفرت نداشت دوست مهربانش بود، چون او را همیشه در کنار خود داشت.

دختر گفته بود اگر می‌توانستم با چشمانم دنیا را ببینم با تو ازدواج می‌کردم. روزی از طرف کسی یک جفت چشم به او اهداء شد. حالا دختر می‌توانست همه چیز را ببینید، ازجمله دوست وفادارش که تاب نیاورد و از او پرسید: «حالا که می‌تونی دنیا رو ببینی، با من ازدواج می‌کنی؟»

دختر که از دیدن نابینایی پسر شوکه شده بود تقاضای ازدواج او را رد کرد. پسر با چشمان گریان از او دور شد و بعدتر نامه‌ای با این مضمون برای دختر نوشت:

«فقط مراقب چشم‌های من باش!»

پند اخلاقی داستان: «
وقتی شرایط ما تغییر می‌کند، ذهنیت ما هم دستخوش تغییر می‌شود. برخی از ما شرایط پیش از تغییر یا پیشرفت خود را فراموش می‌کنیم و قدردان آن‌ها نیستیم.»

تفکر خارج از چارچوب (تفکر خلاقانه)

صد‌ها سال پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزول‌خوار بدهکار بود. نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند. سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حساب‌شان به کل صاف شود.

پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد. نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف می‌شود. اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف می‌شود.

آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دراین‌بِین دختر دید که پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ی سیاه را داخل کیسه انداخت. پیرمرد که گمان نمی‌کرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد.

دختر سه انتخاب پیش‌روی خود داشت:

نپذیرد که سنگ‌ریزه‌ای از داخل کیسه بردارد.
هر دو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند.
یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند.

او سنگ‌ریزه‌ای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد به نزول‌خوار و گفت:

«وای چقدر من بی‌دست‌وپام! مهم نیست. سنگ‌ریزه‌ای که داخل کیسه جامانده نشان می‌دهد سنگ‌ریزه‌ی افتاده کدام بوده؟»

روشن است که سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه است و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی‌خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌ای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌ای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.


پند اخلاقی داستان: «همیشه می‌توانید با تفکر خلاقانه بر موقعیت‌های دشوار غلبه کنید. تسلیم گزینه‌هایی که فقط دیگران پیش روی شما می‌گذارند نشوید.

نگاه مکعبی

 سعی کنیم به مسائل *«نگاه مکعبی»* داشته باشیم :

❣️ما انسانها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میرسد، کاری را انجام میدهیم یا نمی دهیم. ولی در نگاه مکعبی سعی می کنیم از چند زاویه ی دیگر هم به قضیه نگاه کنیم.

مثلا میخواهم فلان چیز را به دوستم بگویم؛ 
نگاه مکعبی حکم میکند، اثراتش را هم بررسی کنم :
اگر بگویم، اثرات و عواقبش چیست؟
شادی به همراه داره یا ناراحتی؟ 
سود و ضررهای گفتن و نگفتنش چیست؟

یا مثلا رفتار کسی ناراحتمان می‌کند. در حالت عادی با خود سریع زمزمه میکنیم :
❌قطع رابطه یا برخورد با آن شخص!؟!؟
 اما نگاه مکعبی می‌گوید :
عجله نکن، شاید فلان مشکل را داشته که با تو بد برخورد کرده است. 
شاید حواسش نبوده،
شاید فشار کارش زیاد است و اعصابش بهم ریخته.
 
❣️نگاه مکعبی نیاز به *'مکث قبل از عمل'* دارد .
شاید در ابتدا سخت باشد، ولی نهایتا کارهایمان سنجیده تر پیش میرود و احتمال اشتباه را به مراتب پایین می آورد
.
🌷🌿🌷

پختگی و کمال انسانیت

هرچه به پختگی و کمال انسانیت نزدیکتر می‌شویم، می آموزیم که :

 
🔷 کسی که درباره‌ی پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، *مناعت طبع* دارد.

🔶 کسی که به موقع می‌آید و برای با کلاس جلوه دادن خود، عده‌ای را منتظر نمی‌گذارد، احمق نیست، *منظم و محترم* است.

🔷 کسی که برای حل مشکلات دیگران به آن‌ها پول قرض می‌دهد یا ضامن وام آن‌ها می‌شود و به دروغ نمی‌گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست، *کریم و جوانمرد* است.

🔶 کسی که از معایب و کاستی‌های دیگران، در می‌گذرد و بدی‌ها را نادیده می‌گیرد، احمق نیست، *شریف* است.

🔷 كسی كه در مقابل بی ادبی و بي شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت می‌كند و مانند آن‌ها توهين و بد دهنی نمی‌كند، احمق نيست، *متین و باشخصيت* است.

🔶 کسی که به حرف‌هایی که پشت سرش زده می‌شود اهمیت نمی‌دهد، بی‌خبر نیست، *صبور و با گذشت* است.

 "انسان بودن و با وجدان رفتار کردن، بزرگ‌ترین مهارت زندگی است."*

خوشبختی

خوشبختى يك احساس درونيه 
مهم نيست كجايى و چيكار ميكنى 
مهم اينه كه تو همين لحظه حالت خوب باشه
خوشبختى يعنى استمرار لحظه هاى خوب
لحظه هايى كه خود ما تصميم ميگيريم چگونه سپريشون كنيم 
وقتى احساس خوب خواهى داشت كه خودت رو با خط كش آدمها اندازه نگيرى
فارغ از هر ￵نتیجه اى تلاش كنى 
از ترس هات رد بشى، يعنى از ترس هات نترسى
با همين پولى كه توى جيبت دارى خوشحال باشى
غصه نداشته ها و نرسيدن هات رو نخورى
روى حرف هيچ كسى بجز خودت حساب نكنى 
آدمها رو دوست داشته باشى ولى مراقب اندازشون باشى كه يك وقت خودت رو سايزشون نكنى
توى هر شرايطى شكرگزار باشى 
اخم ديگران رو توى نگاه مهربونت حل كنى
از هيچ كسى انتظار نداشته باشى
توقع هم نداشته باشى
سخاوت مند باشى حتى به اندازه هديه كردن يك لبخند
با مرور بعضى خاطرات نيفتى بجون خودت
امروزت با ديروزت يك كوچولو متفاوت باشه
خلاصه
وقتى نبض احساست رو ميگيرى با يك لبخند از ته دلت بگى خدايا شكرت
و در آخر تو به همون اندازه كه فكر ميكنى خوشبخت خواهى بودم

مدیریت فروش

پیرمردی هندوانه می فروخت:

 ۱ عدد ۳ دلار

 ۳ عدد ۱۰ دلار

مرد جوانی آمد و ۳ هندوانه را به صورت تک تک خرید و برای هر کدام ۳ دلار پرداخت کرد.

مرد جوان به هنگام ترک آنجا رو به پیرمرد گفت: "متوجه شدی که من ۳ هندوانه را بجای ۱۰ دلار، ۹ دلار خریدم؟ 

شاید کاسبی بلد نیستی.

پیرمرد خندید و گفت:

 مردم همیشه بجای ۱ هندوانه، ۳ هندوانه می خرند و سعی می کنند به من کاسبی یاد بدهند

فن بیان و سخنوری

به دو دلیل توانایی و مهارت فن بیان در سخنرانی در ما پایین می آید:

  • بازدارنده های درونی
  • کامل نبودن دایره ی لغت در ذهنمان

انسان هایی که از کودکی در خانواده هایی متولد و بزرگ شده اند که در آن خانواده بیان احساسات بین اعضای آن رد و بدل نمی شده و افراد آن خانواده به سختی و با ندانستن مهارت ارتباط موثر با یکدیگر ارتباط برقرار می کردند، این کودکان در بزرگسالی نیز مشکلات بین فردی خواهند داشت. آنها طریقه ی ابراز احساسات را ندیده اند، یاد نگرفته اند و بلد نیستند و به شدت احساساتشان را کنترل و سرکوب می کنند. برای رفع این مشکل باید فرد مهارت ابراز و بازگویی احساسات درونی اش را در حد معمول و در حد نیازش بیاموزد.

بیان احساسات به جنسیت ارتباطی ندارد، بلکه چه زن، چه مرد، در صورت بروز احساساتشان نشان می دهند که از سلامت روانی برخوردار هستند و احساساتشان را سرکوب نمی کنند.

همه ی افراد به دور خود حصاری به نام حریم شخصی ساخته اند. ضخامت این دیوار در انسان های مختلف متفاوت است. در بعضی از افراد این دیوار بسیار نازک و در بعضی ضخیم است. افرادی که دیوار حریم شخصی شان نازک است، راز های زیادی از زندگی شخصی خودشان را برای بقیه بازگو می کنند. این افراد به راحتی و بدون هیچ مشکلی احساساتشان را ابراز می کنند و هیچگونه محدودیتی برای کنترل آنها در درونشان ندارند.

اما افرادی که دیوار حریم شخصی شان ضخیم است در برقراری ارتباط با دیگر افراد و ابراز احساسات شان با مشکل روبرو می شوند. پس آموختن هنر فن بیان برای این افراد کاملا ضروری است.

جفت روحی کاذب

از جفت های روحی کاذب به عنوان کارمیک یاد می شوند

آنها بعنوان مَکنده های انرژی شناخته می شوند که فرکانس ارتعاشی بالای افراد دیگر را از بین می برند￸
آنها باعث دلشکستگی، سرخوردگی و بی ارزشی می شوند￸

اما چگونه آنها را تشخیص دهیم؟￸

۱ - انرژی شما درهنگام ملاقات با او خالی می شود
این علامت باید بعنوان زنگ خطری در نظر شما باشد؛ جفت های واقعی نه تنها انرژی یکدیگر را تخلیه نمی کنند بلکه انرژی را در دیدار باهم به جریان می اندازند؛ مانند دو کودک که از بازی باهم خسته نمی شوند￸

۲ - پس از اولین ملاقات، اتفاقاتی ناخوشایند ممکن است رخ دهد
ممکن است لاستیک اتومبیل شما پنچر شود
فنجان قهوه را روی خود خالی کنید
لیوانی بشکنید
و...
هرچند که بی منطق و دور از ذهن بنظر می رسد، اما اتفاقات ناخوشایندی که بیش از حد تکرار شوند خبر از حضور جفت روحی دروغین می دهند￸

۳ - شما بدون او، احساس خلاء می کنید
ممکن است این رابطه را با نیمه ی گریزان و نیمه ی دنباله رو که یکی از روابط جفت های روحی است، اشتباه بگیرید
هنگامی که در یک رابطه ی جفت روحی کاذب قرار دارید، وقتی او کنار شما نیست احساس خلاء می کنید، عزت نفس تان را از دست می دهید، احساس می کنید حتما او باید شما را دوست بدارد تا شما نیز بتوانید خود را دوست بدارید￸
￸￸
۴ - او از نظر عاطفی شما را حمایت نمی کند
شما پر از احساس هستید و همیشه از نظر عاطفی در دسترس، تا همه چیز خوب باشد، اما او با شما اینگونه رفتار نمی کند
یک جفت روحی کاذب و گریزان، هیچ حمایت و عواطفی از خود برای جفت اش نشان نمی دهد، و وقتی شما از خود قدرت و عزت نفس نشان دهید، عصبانی خواهد شد￸

۵ - او دیگر در دسترس نیست
این روشن ترین علامت است که او جفت روحی شما نیست؛ پس از گذر از تجربیات مختلف با او، او دیگر در کنار شما نیست￸
خارج از دسترس و بدون هیچگونه علاقه ای برای برقراری ارتباط مجدد￸
جفت روحی کاذب، انرژی لازم را از شما گرفته و شما را دچار به هم ریختگی می کند و به مسیر خود ادامه می دهد؛ و شما در این بین بدون هیچگونه پیشرفت معنوی، سرگردان خواهید شد￸
اگرچه این نشانه ها ممکن است مشابه با جفت های واقعی باشد، اما درنهایت حاصل رابطه جفت های واقعی، با شفا و یگانگی معنوی همراه است￸
￸￸
شاید یک رابطه ی جفت روحی کاذب از آن حیث نیاز باشد، تا درسی ارزشمند زمینی را پاس کنید و شما را برای رویارویی با جفت واقعی تان که در مسیر معنوی و صعود قرار دارد، اماده کند

جملات طلایی


کمک خواستن شرم آور نیست
باختن زندگی شرم آور است

زندگی یک برد یا یک باخت بزرگ نیست
زندگی برد ها و باخت های کوچک است

افسردگی بیماری نیست
افسردگی آخرین خواهش مغز برای اصلاح خودتان است

تلاش کردن دردناک نیست
پشیمانی از تلاش نکردن دردناک است

وقت طلا نیست
لذت بردن از آن طلا است

دوست داشتن اشتباه نیست 
جلوی آن را گرفتن اشتباه است￸￸


شادی، واگیر دارد

اطراف‌تان را با آدم‌های مثبت پُر کنید￸

دکتر نیکولاس کریستاکیس و جیمز فولر، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه سن‌دیه‌گو، دریافتند هر یک دوست شاد و سرحال، امکان شاد شدن فرد را تا ￵۹۰ درصد افزایش می‌دهد

اگر احساس کسل بودن می‌کنید با یکی از دوستان‌تان ارتباط بگیرید، کسی که از شما خوش بین‌تر باشد

مغز ما نرون‌های آینه‌واری دارد که چیزی را که دیگران ابراز می‌کنند تقلید می‌نماید، بنابراین هر وقت نیاز به کمی القا مثبت داشتید، با کسانی که این امکان را به شما می‌دهند ارتباط برقرار کنید￸

بعضی آدمها￸
انگار چوب خشک اند تا عصبانی می شوند آتش میگیرند
و همه جا را با دود آلود میکنند همه جا را تیره و تار میکنند اشک آدم را جاری می کنند

ولی بعضیها این طور نیستند
مثل عودند
وقتی ￵یه حرفی میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند
بوی جوانمردی و انصاف میدهند 
و هرگز نامردی نمیکنند￸

این است که
هر کس را میخواهی بشناسی￸
در وقت عصبانیت￸ و در وقت خشم بشناس￸

کوانتوم و قانون جذب

واژه کوانتوم مترادف با ذرات موج گونه است. در واقع کوانتوم در ارجاع به چیزهایی به کار می رود که واجد هم جنبه ذره ای است و هم موج گونه. می دانم تعجب می کنید که چطور ممکن است یک ماده هم ویژگی موج داشته باشد و هم ذره؟!!شاید اعجاب آور باشد که بدانید همه شواهد و مدارک هم مؤید آن است که کوانتا ( کوانتوم ها) تنها زمانی به صورت ذره نمود می کنند که ما به آنها می نگریم!!!برای مثال وقتی کسی به الکترون نگاه نمی کند، آزمایشها نشان می دهند که.......

ادامه نوشته

سابلیمینال

بسیاری از افراد اعتقاد دارند که می‌توانند ذهن افراد را تحت کنترل خود در بیاورند و این کار را به نحوی انجام دهند که فرد متوجه نشود. این در حالی است که این نظریه، توسط گروه دیگری از افراد، مردود شناخته شده است. بنابراین می‌توان گفت در این زمینه، نظریات و دیدگاه‌های متفاوت و متعارضی وجود دارد.

گروهی دیگر از افراد از این امکانات، به عنوان یک روش درمانی، استفاده می‌کنند و از این طریق به توسعه باورهای مثبت در ذهن انسان‌ها اقدام می‌نمایند. در حقیقت لازم به ذکر است که این نوع از پیام‌های صوتی، می‌توانند تمامی این کارها را از طریق تلقین‌های مثبت و اثر گذار بر ذهن و ضمیر ناخودآگاه طرف مورد نظر خود، به انجام برسانند.

سابلیمینال چیست ؟

سابلیمینال به فایل‌های صوتی گفته می‌شود که با استفاده از . . . . 

ادامه نوشته

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*

*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*

*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*

*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.**وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان........

ادامه نوشته

دوست یابی.عیب یابی.خاطرات یابی

 فیلسوف و منتقد معروف فرانسوی درباره دورهمی و نزدیکی انسانها به همدیگر مورد جالبی را اشاره کردند امید که نکته کلیدیش در ذهنمان بنشیند و ...

"در ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ : 
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ ...!؟
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ 
ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ 
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ
ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ  دو راه را ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ . ودر تنهایی خویش به تدریج بمیرند
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ با ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ..."


ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ 
ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم 

ژان پل سارتر

نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

بخشی از نامهٔ آبراهام لینکلن به معلم پسرش :*

به فرزندم درس بدهید؛
او باید بداند که همهٔ مردم عادل و صادق نیستند، اما به او بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می‌شود. به فرزندم بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.

به او بیاموزید اگر با کار و زحمت، یک دلار کسب کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد؛ از پیروز شدن لذت ببرد.

به فرزندم بیاموزید که در مدرسه بهتر اینست که مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.

به فرزندم یاد بدهید که همهٔ حرف‌ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد انتخاب کند.

ارزش‌های زندگی را به فرزندم آموزش دهید. اگر می‌توانید به او یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. همچنین به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.

به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. 
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می‌داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

هنگام تدریس با فرزندم ملایمت به خرج دهید، *اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که شجاع باشد.* 
*به او بیاموزید که به «مردم داری» اعتقاد داشته باشد.* 

توقع زیادی است، اما ببینید که چه می‌توانید بکنید، فرزندم کودک کم سال بسیار خوبی است.
🌺🍂🌺

پند پدر به پسر

بخشی از نامهٔ آبراهام لینکلن به معلم پسرش :*

به فرزندم درس بدهید؛
او باید بداند که همهٔ مردم عادل و صادق نیستند، اما به او بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می‌شود. به فرزندم بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.

به او بیاموزید اگر با کار و زحمت، یک دلار کسب کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد؛ از پیروز شدن لذت ببرد.

به فرزندم بیاموزید که در مدرسه بهتر اینست که مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.

به فرزندم یاد بدهید که همهٔ حرف‌ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد انتخاب کند.

ارزش‌های زندگی را به فرزندم آموزش دهید. اگر می‌توانید به او یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. همچنین به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.

به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. 
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می‌داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

هنگام تدریس با فرزندم ملایمت به خرج دهید، *اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که شجاع باشد.* 
*به او بیاموزید که به «مردم داری» اعتقاد داشته باشد.* 

توقع زیادی است، اما ببینید که چه می‌توانید بکنید، فرزندم کودک کم سال بسیار خوبی است.
🌺🍂🌺

رفتار متقابل

 با هرکسی مثل خودش رفتار می‌کنم...، 
این جمله یعنی :

ما هیچ کنترلی بر رفتار خودمان نداریم و این دیگرانند که تعیین کننده رفتار ما هستند. 
درست مانند عروسک خیمه شب بازی؛ ضعیف و ناتوان و بازیچه دست دیگران هستیم.
اگر افرادی با رفتار نادرستشان روح ما را آزار می‌دهند و به ما آسیب می‌رسانند و هیچ امیدی به اصلاح رفتارشان نیست، می‌توانیم آنها را از زندگیمان حذف کنیم، نه اینکه مثل خودشان رفتار کنیم.

 مهربانی، احترام، گذشت و همدلی باید در ذات ما باشد، نه در دست دیگران.

💢 به فرموده مولانا :
 چون تو با بد، بد کنی، پس فرق چیست
!؟!؟

🪴💐🪴💐🪴

داستاني زيبا از کتاب سوپ جو

داستاني زيبا از کتاب سوپ جو

ما يکي از نخستين خانواده‌هايي در شهرمان بوديم که صاحب تلفن شديم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.يادم مي‌آيد که قاب برّاقي داشت و به ديوار نصب شده بود و گوشي‌اش به پهلوي قاب آويزان بود.من قدم به تلفن نمي‌رسيد اما هميشه وقتي مادرم با تلفن صحبت مي‌کرد با شيفتگي به حرف‌هايش گوش مي‌کردم.
بعد من پي بردم که يک جايي در داخل آن دستگاه، يک آدم شگفت‌انگيزي زندگي مي‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» ، که همه چيز را در مورد همه‌کس مي‌داند.
او شماره تلفن و نشاني همه را بلد بود.
نخستين تجربۀ شخصي من با «اطلاعات لطفاً» روزي بود که مادرم به خانۀ همسايه‌مان رفته بود.من در زيرزمين خانه با ابزارهاي جعبه ابزارمان بازي مي‌کردم که ناگهان با چکش بر روي انگشتم زدم درد وحشتناکي داشت اما گريه فايده نداشت چون کسي در خانه نبود که با من همدردي کند انگشتم را در دهانم مي‌مکيدم و دور خانه راه مي‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد به سرعت يک چهارپايه از آشپزخانه آوردم و زير تلفن گذاشتم و روي آن رفتم و گوشي را برداشتم و نزديک گوشم بردم.
و توي گوشي گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانيه بعد صدايي در گوشم پيچيد:
«اطلاعات بفرمائيد»
من در حالي که اشک از چشمانم مي‌آمد گفتم «انگشتم درد مي‌کند»
«مادرت خانه نيست؟»
«هيچکس بجز من خانه نيست»
«آيا خونريزي داري؟»
«نه، با چکش روي انگشتم زدم و خيلي درد مي‌کند»
«آيا مي‌تواني درِ جايخيِ يخچال را باز کني؟»
«بله، مي‌توانم»
«پس از آنجا کمي يخ بردار و روي انگشتت نگهدار»
بعد از آن روز، ........

ادامه نوشته

ماهى به آب گفتا، من عاشق تو هستم

ماهى به آب گفتا، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت، مى را نخورده مستم

آیا تو می پذیرى، عشق خداییم را؟
تا این که بر نتابى، دیگر جداییم را؟

آب روان به ماهى، گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالى، تا صبح روز فردا

باید که خلوتى با، افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا، با پاسخت بیایم

ماهی قبول کرد و، آب روان گذر کرد
تنها براى یک شب، از پیش او سفر کرد

وقتى که آمدش باز، تا این که گوید آرى
یک حجله دید و عکسى، بر آن به یادگارى

خود را ز پیش ماهى، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهى عشق، بى آب مرده بودش

نالید و یادش افتاد، از ماهى آن صدایی
وقتى که گفت با عشق، می میرم از جدایى

ای کاش آب می ماند، آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمی مرد، از درد بی وفایی

آری من و شما هم، مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم، یعنی همین جدایی

 

 

نظم فکری و روشهای مقابله با اغتشاشات فکری

با طرح چهار سوال کلیدی جایگاه مهارت تفکر ،آفت اغتشاشات فکری و تکنیک های مقابله با آن را مورد بررسی قرار می دهیم.

سوال نخست: اصولاً ما در زندگی به چه چیزی مهارت می گوییم؟

دراین بخش در مورد سه مفهوم مهارت،ابرمهارت و سوپر ابرمهارت انسان ها صحبت می کنیم.

- مهارت: برقراری ارتباط ، غلبه بر خشم،مدیریت استرس و نظایر اینها مهارت هایی است که افراد به میزانی مختلف از آن برخوردار هستند.بله اینها مهارت هستند.مهارتی است که انسان را از سایر موجودات متمایز می سازد.

- ابرمهارت : حال اگر از شما بپرسند آن چیزی که انسانی را از انسان دیگر متمایز می سازد چیست؟ پاسخ کمی سخت خواهد بود.پاسخ «تفکر» است. آری تفکر و کیفیت و کمیت آن مهارتی است که انسانی را از انسان دیگر متمایز می سازد.ما این مهارت را «ابر مهارت» می نامیم. به مثابه یک ابزار شیوه استفاده از آن نیز اهمیت دارد.

- سوپر ابرمهارت: چنانچه شما در مورد شیوه تفکر خویش یا دیگران فکر کنید ما این را «تفکر به تفکر» می نامیم .در این سطح افراد با دیدی قضاوتی در مورد نحوه تفکر خویش به مسائل و موضوعات مختلف اندیشه می کنند. یعنی شما به تفکر خودتان فکر می کنید.لازمه چنین کاری بیرون رفتن از فکرتان ،جداشدن از آن و فکر کردن به آن است.«تفکر به تفکر» می تواند باعث شناخت و درک بیشتر شما از قدرت مغز و تفکرتان شود.اگر شما در خصوص طرز فکر نیوتن در مورد افتادن سیب از درخت فکر کنید،درحال تفکر به تفکر نیوتن هستید. با اندیشه به اندیشه می توانید با افزایش خودآگاهی فرمان مغز خویش را بدست گیرید که در واقع فرمان زندگی خویش را بدست گرفته اید.

سوال دوم : چرا فکر و تفکر ؟

چرا در یک خانواده روستایی با امکانات و شرایط برابر یکی از فرزندان استاد دانشگاه آریزونا آمریکا و دیگری کشاورز می شود؟آیا دلیل آن می تواند چیزی غیر از شیوه تفکر و اندیشه افراد باشد؟تفکر یک مهارت بنیادین است که بر کلیه افعال انسانی اثرگذار است. تفکر در زندگی اثرات مستقیم و غیر مستقیمی دارد که عبارتنداز:

- فرمان زندگی را بدست گرفتن

- کنترل پیامدها و نتایج زندگی

- اثرگذاری بر محیط

- از روزمرگی خارج شدن

- حالت آگاهانه به زندگی پیدا کردن

- کنترل انتخاب ها

- کنترل تصمیم ها

سوال سوم : چه عواملی تفکر را تقویت و یا مختل می کند؟داشتن قدرت تفکر یک موضوع است و درک شیوه استفاده از آن نیز موضوعی دیگر. مهمترین عاملی که تفکر را در انسان مختل می کند «اغتشاشات فکری» است.اغتشاش هر موضوعی است که.....

ادامه نوشته

ماجرای زنده به گور شدن علامه طبرسی

قبر شیخ آماده بود و کنار آن تلی از خاک دیده می شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.

صدای گریه آنها هر لحظه زیادتر می شد.
جسد شیخ طبرسی را از تابوت بیرون آوردندو داخل قبر گذاشتند.
قطب الدین راوندی وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقین خواند.

سپس بیرون آمد و کارگران مشغول قرار دادن سنگهای لحد در جای خود شدند.

پیش از آنکه آخرین سنگ در جای خود قرار داده شود، پلک چشم چپ شیخ طبرسی تکان مختصری خورد اما هیچ کس متوجه حرکت آن نشد! کارگران با بیل هایشان خاکها را داخل قبر ریختند و آن را پر کردند. روی قبر را با پارچه ای سیاه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامی در حال غروب کردن بود. مردم به نوبت فاتحه می خواندند و بعد از آنجامی رفتند.

شب هنگام هیچ کس در قبرستان نبود.

شیخ طبرسی به آرامی چشم گشود.

اطرافش در سیاهی مطلق فرو رفته بود.

بوی تند کافور و خاک مرطوب مشامش را آزار می داد.
ناله ای کرد.
دست راستش زیربدنش مانده بود.
دست چپش را بالا برد.
نوک انگشتانش با تخته سنگ سردی تماس پیداکرد.
با زحمت برگشت و به پشت روی زمین دراز کشید.
کم کم چشمش به تاریکی عادت می کرد.
بدنش در پارچه ای سفید رنگ پوشیده بود.آرام آرام موقعیتی را که در آن قرار گرفته بود درک می کرد. آخرین بار حالش هنگام تدریس به هم خورده بود و دیگر هیچ چیز نفهمیده بود.
اینجا قبر بود! او رابه خاک سپرده بودند. ولی او که هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هوای داخل قبر به آرامی تمام می شد و شیخ طبرسی صدای خس خس سینه اش را......

 

ادامه نوشته

آتش و آب و آبرو

آتش و آب و آبرو با هم

 

هر سه گشتند در سفر همراه

عهد کردند هر یکى گم شد

با نشانى ز خود شود پیدا

گفت آتش : به هر کجا دود است

میتوان یافتن مرا آنجا

آب گفتا : نشان من پیداست

هر کجا باغ هست و سبزه بیا

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت

گریه سر داد گریه اى جانکاه

آتش آن حال دید و حیران شد

آب در لرزه شد ز سر تا پا

گفتش آتش که گریه ى تو ز چیست ؟

آب گفتا : بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه اى به خویش آمد

دیدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت: محکم مرا نگه دارید

گر شوم گُم نمیشوم پیدا


(رهی معیری)

درس بزرگ از ادیسون

  ادیسون در سن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود

در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموران فقط جلو گیری از گسترش آتش به سایر ساختمان ها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن پیرمرد منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد￸
او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد￸
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سرشار از شادی گفت: پسر تو اینجایی! می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت. نظر تو چیه پسرم؟

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟￸
چطـور می توانی؟￸
من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟￸

پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند￸
در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد
در مورد آزمایشگاه و بازسازی یا نو سازی آن فردا فکــر می کنیم￸
الان موقع این کار نیست. به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت.

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود￸
￸￸
آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع نمود

حکایت پند آموز جالب و زیبای کورحقیقی

« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم،

به من چیزی بده

 

بخیل گفت:

من نذر کوران کرده ام.

 

فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»

 

چگونه انرژی مغز گرفته میشود؟

مواردی در سلامت مغز نقش بسزایی دارند که اگر آنها را به اشتباه انجام دهیم سلامت مغز به خطر می‌افتد.
به گزارش خبرگزاری آریا، زمانی که صحبت از سلامتی می‌شود چندان به یاد مراقبت از مغزمان نمی‌افتیم، اما برای اینکه سلامت این قسمت مهم بدن را حفظ کنیم باید از 8 عادت مخرب پرهیر کنیم.

1. اختلالات خواب
تمامی انسان‌ها از مواردی که می‌تواند سلامت بدن و به خصوص مغز را به خطر بیاندازد آگاهی دارند، اما متاسفانه آن‌ها را انجام می‌دهند. برای مثال کمبود خواب می‌تواند از دلایل زوال عقل باشد و در نهایت افراد را به دچار بیماری آلزایمر کند، لذا توصیه می‌شود ساعات خواب منظمی داشته باشید.

2. تنهایی
آنچه در زندگی همه ما مهم و کاربردی می‌تواند باشد احساس واقعی ارتباط با دیگران است، افرادی که این ارتباط واقعی را حتی با چند دوست صمیمی دارند، خوشحال‌ترند و همین امر باعث ......

ادامه نوشته

هفت روش بهتر شدن با همکاران

شما درصد زیادی از زندگی بزرگسالی خود را در محل کار خود سپری می‌کنید (در واقع حدود ۳۵ درصد از کل ساعت بیداری خود را). بنابراین، بهتر است سعی کنید تا حد ممکن از زندگی کاری خود لذت ببرید.

روابط شما با همکارانتان می‌تواند این کار را بسیار راحت‌تر یا بسیار دشوارتر کند. داشتن دوستان در محل کار مزایای زیادی دارد، اما برخورد با افراد منفی یا سخت، روز به روز می‌تواند ضرر داشته باشد. به همین دلیل، اگر می‌خواهید رابطه خود را با همکاران خود بهبود ببخشید، مواردی وجود دارد که می‌توانید امتحان کنید.

زبان بدن را بشناسید

یکی از کلید‌های ایجاد روابط قوی خواندن سیگنال‌هایی است که دیگران می‌فرستند.

تلاش برای گپ زدن با یک همکار در هنگام ایجاد ناراحتی و تلاش برای رسیدن به یک مهلت مقرر، خیلی مؤثر نخواهد بود. بنابراین، توجه داشته باشید که زبان بدن همکار شما قبل از درگیر شدن و در طول تمام تعاملات به شما چیزهای زیادی می‌گوید.

این موضوع به شما کمک می‌کند تا بدانید  آن ها در چه زمانی ترجیح می‌دهند تنها بمانند و یا چه موضوعی برای مکالمه کردن، آن هم به بهترین وجه مناسب نیست و همچنین می‌توانید یاد بگیرید که همکاران شما از صحبت کردن در مورد چه مسائلی لذت می‌برند.

خواندن زبان بدن به شما کمک می‌کند تا در هنگام مکالمه به نوع مکالمه‌ها متکی باشید.

 

سیگنال درست بفرستید

شما همچنین باید مراقب نشانه‌هایی باشید که از طریق زبان بدن خود برای دیگران ارسال می‌کنید. به عنوان مثال، اگر دستانتان را روی سینه جمع کرده و صورتتان را به سمت پایین نگه داشته‌اید و یا به طور کلی،......

ادامه نوشته

تغییر نگاه

اگر تغییر نکنیم رنج می بریم.

باید تغییراتی را در نوع نگاهمان به وجود آوریم.

کلیدهای این تغییر عبارتند از:

کلید اول:خواستن

کلید دوم:خالی کردن ذهن از تعصب ها

کلید سوم:داشتن باور مثبت نسبت به خود

کلید چهارم:دست به عمل زدن

به یاد داشته باشیم که عظمت زندگی به علم نیست به عمل است... .

اندیشه مثبت

از هیچ وضعیتی ناراحت نباشید تا وزن و سنگینی خودش را از دست بدهد.

وقتی به اندیشه های منفی توجه می کنیم،به آنها پر و بال می دهیم.

بی اعتنا به ظاهر امور،جوری وانمود کنید که انگار همه چیز دارد به نحوی جادویی مطابق میل شما پیش می رود!

همه اندیشه های مربوط به ترس ،شکست،نفرت و بدخواهی مانند علف های هرز یک باغ هستند که

باغبان آنها را نکاشته و نمی خواهد.

پس همه هدف خود را با دیدی مثبت،روی نتیجه نهایی متمرکز کنیم.

اثر تماشاگر

تله ی «اثر تماشاگر» در کار گروهی :

فرض کنید صبح زود در یک جاده‌ی *خلوت* در حال رانندگی هستید. در کنار جاده ماشینی حامل یک خانواده را می‌بینید که از جاده خارج شده و چپ کرده و به نظر می‌رسد که سرنشینان نیاز به کمک فوری دارند.
چقدر احتمال دارد که به آن‌ها کمک کنید یا با گروه‌های امداد تماس بگیرید؟ قطعا احتمال این مساعدت و همدلی زیاد است.

حالا فرض کنید همین اتفاق در طول روز در یک جاده‌ی شلوغ و پرترافیک می‌افتد. این بار عکس‌العمل شما چیست؟ آیا باز هم به کمک می‌شتابید و با گروه‌های امداد تماس می‌گیرید؟ یا با خودتان می‌گویید: «بالاخره در میان اینهمه جمعیت، کسی هست که بایستد و کمک کند.»

به نظر می‌رسد با زیاد شدن تعداد تماشاگران، احتمال و انگیزه‌ی کمک کردن کاهش پیدا می‌کند. این همان چیزی است که به عنوان «اثر تماشاگر» شناخته می‌شود.

شکل ساده‌‌تر و سبک‌تر اثر تماشاگر را می‌توان در کار تیمی هم مشاهده کرد.
اگر در کار تیمی نیز به علت ملاحظات،‌ دوستی‌ها، رودربایستی‌ها و یا درک نادرست از مفهوم تیم، از تقسیم و تعیین دقیق وظایف و مسئولیت‌ها طفره برویم، بعید نیست ما هم اثر تماشاگر را تجربه کنیم. به این معنی که وقتی مشکلات و بحران‌ها و چالش‌ها در مسیر دستیابی به هدف به وجود می‌آیند، هر کس منتظر باشد که دیگری برای حل مسئله اقدام کند.

و اما چند توصیه برای انجام یک کار تیمی خوب :
۱. تماشاگر فعال باشید
۲.  وظایف را به افراد بسپارید نه به گروهها
۳. سیستم داشته باشید نه هیأت

🌸🍃🌸🍃