داستان انگیزشی طناب فیل (باور)

مردی درحال عبور از کنار قرارگاه فیل‌ها بود که متوجه شد فیل‌ها داخل قفس نگهداری نمی‌شوند و زنجیری به پای‌شان وصل نیست. تنها چیزی که جلوی فرار آن‌ها از قرارگاه را گرفته بود یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهایشان وصل بود. مرد به فیل‌ها خیره نگاه می‌کرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیل‌ها از قدرت‌شان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمی‌کنند. پاره کردن آن طناب برای آن‌ها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آن‌ها دیده نمی‌شد.

مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیل‌ها را جویا شد. مربی در جواب گفت:

«وقتی فیل‌ها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آن‌ها می‌بندیم که برای نگه‌داشتن آن‌ها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ می‌شوند به این باور عادت می‌کنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز می‌تواند آن‌ها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمی‌کنند.»

تنها دلیلی که نمی‌گذاشت فیل‌ها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.

پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبه‌رو می‌شوید، همیشه با این باور مقابل آن‌ها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که می‌خواهید برسید. مهم‌ترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»

دستمزد

یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش میرفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس‌ها سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند، بلند با هم حرف می زدند، هر چیزی را که در خیابان افتاده بود شوت می‌کردند و سر و صدای عجیبی راه انداختند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. این بود که تصمیم گرفت کاری بکند.
روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می‌بینم شما اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می‌کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا، و همین کارها را بکنید.»
بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: « ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی‌تونم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟»

بچه ها گفتند: « ۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می‌کنی ما به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم، کور خوندی. ما نیستیم.»
و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.

دختر نابینا (تغییر)

دختر نابینایی بود که به‌خاطر نابینا بودن از خودش متنفر بود. تنها کسی که از او نفرت نداشت دوست مهربانش بود، چون او را همیشه در کنار خود داشت.

دختر گفته بود اگر می‌توانستم با چشمانم دنیا را ببینم با تو ازدواج می‌کردم. روزی از طرف کسی یک جفت چشم به او اهداء شد. حالا دختر می‌توانست همه چیز را ببینید، ازجمله دوست وفادارش که تاب نیاورد و از او پرسید: «حالا که می‌تونی دنیا رو ببینی، با من ازدواج می‌کنی؟»

دختر که از دیدن نابینایی پسر شوکه شده بود تقاضای ازدواج او را رد کرد. پسر با چشمان گریان از او دور شد و بعدتر نامه‌ای با این مضمون برای دختر نوشت:

«فقط مراقب چشم‌های من باش!»

پند اخلاقی داستان: «
وقتی شرایط ما تغییر می‌کند، ذهنیت ما هم دستخوش تغییر می‌شود. برخی از ما شرایط پیش از تغییر یا پیشرفت خود را فراموش می‌کنیم و قدردان آن‌ها نیستیم.»

تفکر خارج از چارچوب (تفکر خلاقانه)

صد‌ها سال پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزول‌خوار بدهکار بود. نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند. سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حساب‌شان به کل صاف شود.

پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد. نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف می‌شود. اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف می‌شود.

آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دراین‌بِین دختر دید که پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ی سیاه را داخل کیسه انداخت. پیرمرد که گمان نمی‌کرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد.

دختر سه انتخاب پیش‌روی خود داشت:

نپذیرد که سنگ‌ریزه‌ای از داخل کیسه بردارد.
هر دو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند.
یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند.

او سنگ‌ریزه‌ای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد به نزول‌خوار و گفت:

«وای چقدر من بی‌دست‌وپام! مهم نیست. سنگ‌ریزه‌ای که داخل کیسه جامانده نشان می‌دهد سنگ‌ریزه‌ی افتاده کدام بوده؟»

روشن است که سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه است و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی‌خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌ای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌ای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.


پند اخلاقی داستان: «همیشه می‌توانید با تفکر خلاقانه بر موقعیت‌های دشوار غلبه کنید. تسلیم گزینه‌هایی که فقط دیگران پیش روی شما می‌گذارند نشوید.

۱۴ تمرین جالب برای افزایش هوش

۱- مسواک زدن با دست غیر غالب:

تحقیقات دانشمندان نشان داده است ،اگر هنگام مسواک زدن از دست غیر غالب،مثل دست چپ برای راست دست ها استفاده کنید،قسمت هایی از قشر خارجی مغز که اطلاعات لمسی را از دست دریافت میکنند ،به سرعت و به میزان زیادی گسترش میایند استفاده از این دست برای انجام کارها،باعث فعال شدن قسمت مخالف مغز میشود.

هنگام مسواک زدن،با دستی خمیر دندان و مسواک را بگیرید که معمولا از آن استفاده نمیکنید.

۲- با چشم های بسته دوش بگیرید:

وقتی در حمام چشم های خود را میبندید و بدن خود را میشویید،قسمت ها و بافت هایی از بدن خود را لمس خواهید کرد که قبلا متوجه آنها نمی شدید و این باعث ارسال پیام به مغرتان میشود.
تمرین برای مغز:
سعی کنید فقط از حس لامسه خود استفاده کنید.البته مراقب باشید لیز نخورید و آسیب نبینید فقط باحس لامسه خود شیر دوش را پیدا کرده و دمای آب را کم با زیاد کنید،بعد با چشمان باز به شست و شو و اصلاح بپردازید.

۳- در هنگام صبح و بعد از بیدار شدن،کارهای تکراری خود را تغییر دهید:

مطالعاتی که روی تصاویر مغز انجام شده،نشان داده است انجام کارهای جدید و متنوع باعث پرورش قسمت های بزرگی از قشر خارجی مغز میشود و این ،حاکی از این مطلب است که در چندین ناحیه ویژه ،فعالیت مغز افزایش میابد وقتی کارهای نو،تکراری و روزمره شوند،فعالیت آن نواحی از مغز هم کاهش میابد.اگر همیشه قبل از خوردن صبحانه،لباس هایتان را عوض میکنید ،گاهی بعد از صبحانه ....

نگاه مکعبی

 سعی کنیم به مسائل *«نگاه مکعبی»* داشته باشیم :

❣️ما انسانها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میرسد، کاری را انجام میدهیم یا نمی دهیم. ولی در نگاه مکعبی سعی می کنیم از چند زاویه ی دیگر هم به قضیه نگاه کنیم.

مثلا میخواهم فلان چیز را به دوستم بگویم؛ 
نگاه مکعبی حکم میکند، اثراتش را هم بررسی کنم :
اگر بگویم، اثرات و عواقبش چیست؟
شادی به همراه داره یا ناراحتی؟ 
سود و ضررهای گفتن و نگفتنش چیست؟

یا مثلا رفتار کسی ناراحتمان می‌کند. در حالت عادی با خود سریع زمزمه میکنیم :
❌قطع رابطه یا برخورد با آن شخص!؟!؟
 اما نگاه مکعبی می‌گوید :
عجله نکن، شاید فلان مشکل را داشته که با تو بد برخورد کرده است. 
شاید حواسش نبوده،
شاید فشار کارش زیاد است و اعصابش بهم ریخته.
 
❣️نگاه مکعبی نیاز به *'مکث قبل از عمل'* دارد .
شاید در ابتدا سخت باشد، ولی نهایتا کارهایمان سنجیده تر پیش میرود و احتمال اشتباه را به مراتب پایین می آورد
.
🌷🌿🌷

پختگی و کمال انسانیت

هرچه به پختگی و کمال انسانیت نزدیکتر می‌شویم، می آموزیم که :

 
🔷 کسی که درباره‌ی پول و دستمزدش زیاد اصرار نمیکند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، *مناعت طبع* دارد.

🔶 کسی که به موقع می‌آید و برای با کلاس جلوه دادن خود، عده‌ای را منتظر نمی‌گذارد، احمق نیست، *منظم و محترم* است.

🔷 کسی که برای حل مشکلات دیگران به آن‌ها پول قرض می‌دهد یا ضامن وام آن‌ها می‌شود و به دروغ نمی‌گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست، *کریم و جوانمرد* است.

🔶 کسی که از معایب و کاستی‌های دیگران، در می‌گذرد و بدی‌ها را نادیده می‌گیرد، احمق نیست، *شریف* است.

🔷 كسی كه در مقابل بی ادبی و بي شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت می‌كند و مانند آن‌ها توهين و بد دهنی نمی‌كند، احمق نيست، *متین و باشخصيت* است.

🔶 کسی که به حرف‌هایی که پشت سرش زده می‌شود اهمیت نمی‌دهد، بی‌خبر نیست، *صبور و با گذشت* است.

 "انسان بودن و با وجدان رفتار کردن، بزرگ‌ترین مهارت زندگی است."*

خوشبختی

خوشبختى يك احساس درونيه 
مهم نيست كجايى و چيكار ميكنى 
مهم اينه كه تو همين لحظه حالت خوب باشه
خوشبختى يعنى استمرار لحظه هاى خوب
لحظه هايى كه خود ما تصميم ميگيريم چگونه سپريشون كنيم 
وقتى احساس خوب خواهى داشت كه خودت رو با خط كش آدمها اندازه نگيرى
فارغ از هر ￵نتیجه اى تلاش كنى 
از ترس هات رد بشى، يعنى از ترس هات نترسى
با همين پولى كه توى جيبت دارى خوشحال باشى
غصه نداشته ها و نرسيدن هات رو نخورى
روى حرف هيچ كسى بجز خودت حساب نكنى 
آدمها رو دوست داشته باشى ولى مراقب اندازشون باشى كه يك وقت خودت رو سايزشون نكنى
توى هر شرايطى شكرگزار باشى 
اخم ديگران رو توى نگاه مهربونت حل كنى
از هيچ كسى انتظار نداشته باشى
توقع هم نداشته باشى
سخاوت مند باشى حتى به اندازه هديه كردن يك لبخند
با مرور بعضى خاطرات نيفتى بجون خودت
امروزت با ديروزت يك كوچولو متفاوت باشه
خلاصه
وقتى نبض احساست رو ميگيرى با يك لبخند از ته دلت بگى خدايا شكرت
و در آخر تو به همون اندازه كه فكر ميكنى خوشبخت خواهى بودم

مدیریت فروش

پیرمردی هندوانه می فروخت:

 ۱ عدد ۳ دلار

 ۳ عدد ۱۰ دلار

مرد جوانی آمد و ۳ هندوانه را به صورت تک تک خرید و برای هر کدام ۳ دلار پرداخت کرد.

مرد جوان به هنگام ترک آنجا رو به پیرمرد گفت: "متوجه شدی که من ۳ هندوانه را بجای ۱۰ دلار، ۹ دلار خریدم؟ 

شاید کاسبی بلد نیستی.

پیرمرد خندید و گفت:

 مردم همیشه بجای ۱ هندوانه، ۳ هندوانه می خرند و سعی می کنند به من کاسبی یاد بدهند

پیمانه محبت

من بنده تمام آدم هایی هستم که دینشان محبت کردن است.*
اما زندگی به من آموخت که محبت هم باید اندازه و مقدار داشته باشد، به مانند همه چیزهای دیگر در دنیا.

هر آدمی باید به اندازه ظرفیت روح و افکارش از چشمه محبت ‌دیگران سیراب شود. 
یک نفر با یک دانه شیرینی دلش زده می‌شود و دیگری با یک جعبه. 

قبل از احساس حماقت کردن، قبل از حس پشیمانی از محبت‌هایی که کرده‌ایم و قبل از سرزنش خودمان، این را باید به خاطر بیاوریم که ...
*✅ ما در محبت کردن مرتکب هیچ اشتباهی نشده‌ایم، ما فقط به پیمانه روح آدمها دقت نکرده‌ایم.*
آنقدر در پیمانه کوچک وجود بعضی از افراد محبت ریخته‌ایم که مدت‌هاست لبریز شده است و سهم آدم‌های دیگر را هم اسراف کرده‌ایم. 
* بنابراین آن درس بزرگی که باید یاد بگیرم فراموشی محبت کردن نیست؛ بلکه باید بیاموزیم به اندازه‌ی ظرفیت آدمها به آنها لطف و محبت کنیم.*

جفت روحی کاذب

از جفت های روحی کاذب به عنوان کارمیک یاد می شوند

آنها بعنوان مَکنده های انرژی شناخته می شوند که فرکانس ارتعاشی بالای افراد دیگر را از بین می برند￸
آنها باعث دلشکستگی، سرخوردگی و بی ارزشی می شوند￸

اما چگونه آنها را تشخیص دهیم؟￸

۱ - انرژی شما درهنگام ملاقات با او خالی می شود
این علامت باید بعنوان زنگ خطری در نظر شما باشد؛ جفت های واقعی نه تنها انرژی یکدیگر را تخلیه نمی کنند بلکه انرژی را در دیدار باهم به جریان می اندازند؛ مانند دو کودک که از بازی باهم خسته نمی شوند￸

۲ - پس از اولین ملاقات، اتفاقاتی ناخوشایند ممکن است رخ دهد
ممکن است لاستیک اتومبیل شما پنچر شود
فنجان قهوه را روی خود خالی کنید
لیوانی بشکنید
و...
هرچند که بی منطق و دور از ذهن بنظر می رسد، اما اتفاقات ناخوشایندی که بیش از حد تکرار شوند خبر از حضور جفت روحی دروغین می دهند￸

۳ - شما بدون او، احساس خلاء می کنید
ممکن است این رابطه را با نیمه ی گریزان و نیمه ی دنباله رو که یکی از روابط جفت های روحی است، اشتباه بگیرید
هنگامی که در یک رابطه ی جفت روحی کاذب قرار دارید، وقتی او کنار شما نیست احساس خلاء می کنید، عزت نفس تان را از دست می دهید، احساس می کنید حتما او باید شما را دوست بدارد تا شما نیز بتوانید خود را دوست بدارید￸
￸￸
۴ - او از نظر عاطفی شما را حمایت نمی کند
شما پر از احساس هستید و همیشه از نظر عاطفی در دسترس، تا همه چیز خوب باشد، اما او با شما اینگونه رفتار نمی کند
یک جفت روحی کاذب و گریزان، هیچ حمایت و عواطفی از خود برای جفت اش نشان نمی دهد، و وقتی شما از خود قدرت و عزت نفس نشان دهید، عصبانی خواهد شد￸

۵ - او دیگر در دسترس نیست
این روشن ترین علامت است که او جفت روحی شما نیست؛ پس از گذر از تجربیات مختلف با او، او دیگر در کنار شما نیست￸
خارج از دسترس و بدون هیچگونه علاقه ای برای برقراری ارتباط مجدد￸
جفت روحی کاذب، انرژی لازم را از شما گرفته و شما را دچار به هم ریختگی می کند و به مسیر خود ادامه می دهد؛ و شما در این بین بدون هیچگونه پیشرفت معنوی، سرگردان خواهید شد￸
اگرچه این نشانه ها ممکن است مشابه با جفت های واقعی باشد، اما درنهایت حاصل رابطه جفت های واقعی، با شفا و یگانگی معنوی همراه است￸
￸￸
شاید یک رابطه ی جفت روحی کاذب از آن حیث نیاز باشد، تا درسی ارزشمند زمینی را پاس کنید و شما را برای رویارویی با جفت واقعی تان که در مسیر معنوی و صعود قرار دارد، اماده کند

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*

*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*

*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*

*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.**وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان........

ادامه نوشته

رفتار متقابل

 با هرکسی مثل خودش رفتار می‌کنم...، 
این جمله یعنی :

ما هیچ کنترلی بر رفتار خودمان نداریم و این دیگرانند که تعیین کننده رفتار ما هستند. 
درست مانند عروسک خیمه شب بازی؛ ضعیف و ناتوان و بازیچه دست دیگران هستیم.
اگر افرادی با رفتار نادرستشان روح ما را آزار می‌دهند و به ما آسیب می‌رسانند و هیچ امیدی به اصلاح رفتارشان نیست، می‌توانیم آنها را از زندگیمان حذف کنیم، نه اینکه مثل خودشان رفتار کنیم.

 مهربانی، احترام، گذشت و همدلی باید در ذات ما باشد، نه در دست دیگران.

💢 به فرموده مولانا :
 چون تو با بد، بد کنی، پس فرق چیست
!؟!؟

🪴💐🪴💐🪴

ماهى به آب گفتا، من عاشق تو هستم

ماهى به آب گفتا، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت، مى را نخورده مستم

آیا تو می پذیرى، عشق خداییم را؟
تا این که بر نتابى، دیگر جداییم را؟

آب روان به ماهى، گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالى، تا صبح روز فردا

باید که خلوتى با، افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا، با پاسخت بیایم

ماهی قبول کرد و، آب روان گذر کرد
تنها براى یک شب، از پیش او سفر کرد

وقتى که آمدش باز، تا این که گوید آرى
یک حجله دید و عکسى، بر آن به یادگارى

خود را ز پیش ماهى، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهى عشق، بى آب مرده بودش

نالید و یادش افتاد، از ماهى آن صدایی
وقتى که گفت با عشق، می میرم از جدایى

ای کاش آب می ماند، آن شب کنار ماهی
ماهی دلش نمی مرد، از درد بی وفایی

آری من و شما هم، مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم، یعنی همین جدایی

 

 

ماجرای زنده به گور شدن علامه طبرسی

قبر شیخ آماده بود و کنار آن تلی از خاک دیده می شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.

صدای گریه آنها هر لحظه زیادتر می شد.
جسد شیخ طبرسی را از تابوت بیرون آوردندو داخل قبر گذاشتند.
قطب الدین راوندی وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقین خواند.

سپس بیرون آمد و کارگران مشغول قرار دادن سنگهای لحد در جای خود شدند.

پیش از آنکه آخرین سنگ در جای خود قرار داده شود، پلک چشم چپ شیخ طبرسی تکان مختصری خورد اما هیچ کس متوجه حرکت آن نشد! کارگران با بیل هایشان خاکها را داخل قبر ریختند و آن را پر کردند. روی قبر را با پارچه ای سیاه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامی در حال غروب کردن بود. مردم به نوبت فاتحه می خواندند و بعد از آنجامی رفتند.

شب هنگام هیچ کس در قبرستان نبود.

شیخ طبرسی به آرامی چشم گشود.

اطرافش در سیاهی مطلق فرو رفته بود.

بوی تند کافور و خاک مرطوب مشامش را آزار می داد.
ناله ای کرد.
دست راستش زیربدنش مانده بود.
دست چپش را بالا برد.
نوک انگشتانش با تخته سنگ سردی تماس پیداکرد.
با زحمت برگشت و به پشت روی زمین دراز کشید.
کم کم چشمش به تاریکی عادت می کرد.
بدنش در پارچه ای سفید رنگ پوشیده بود.آرام آرام موقعیتی را که در آن قرار گرفته بود درک می کرد. آخرین بار حالش هنگام تدریس به هم خورده بود و دیگر هیچ چیز نفهمیده بود.
اینجا قبر بود! او رابه خاک سپرده بودند. ولی او که هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هوای داخل قبر به آرامی تمام می شد و شیخ طبرسی صدای خس خس سینه اش را......

 

ادامه نوشته

آتش و آب و آبرو

آتش و آب و آبرو با هم

 

هر سه گشتند در سفر همراه

عهد کردند هر یکى گم شد

با نشانى ز خود شود پیدا

گفت آتش : به هر کجا دود است

میتوان یافتن مرا آنجا

آب گفتا : نشان من پیداست

هر کجا باغ هست و سبزه بیا

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت

گریه سر داد گریه اى جانکاه

آتش آن حال دید و حیران شد

آب در لرزه شد ز سر تا پا

گفتش آتش که گریه ى تو ز چیست ؟

آب گفتا : بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه اى به خویش آمد

دیدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت: محکم مرا نگه دارید

گر شوم گُم نمیشوم پیدا


(رهی معیری)

حکایت پند آموز جالب و زیبای کورحقیقی

« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم،

به من چیزی بده

 

بخیل گفت:

من نذر کوران کرده ام.

 

فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»

 

آرامش درونی را بیابید

بدون آرامش درونی دائماً احساس خشم خواهید کرد.

هر قدر هم برای کسب مال یا بالابردن جایگاه اجتماعی خود تلاش کنید،

اما ارزش درونی خود را پیدا نکنید،باز رضایت کافی از زندگی نخواهید داشت.

ملزومات زندگی خود را کاهش دهید.

هر آنچه زندگی شما را زیباتر می کند و سبب بهبودی آن می شود نگهدارید

و مابقی را دور بریزید.

هر بار که عصبانی هستید جای قشنگ و ساکتی را پیدا کنید و بایستید ،

نفس عمیق بکشید و آرامش خود را حفظ کنید.

تلویزیون،کامپیوتر را خاموش کنید.

اگر ممکن است به طبیعت یا به یک پیاده روی طولانی بروید.

موسیقی ملایم گوش دهید.وقتی آرامش خود را باز یافتید،

برخیزید و به زندگی خود برسید.

حداقل یک بار در روز ،حتی اگر شده ده دقیقه در یک جای آرامبخش

(زیر سایه درخت)وقت صرف کنید.

جایی که فقط مدتی بتوانید بی سر و صدا و بدون حواس پرتی بشینید.

مدیریت استراتژیک

عواملی که مدیریت استراتژیک را با شکست مواجه می کنند،عبارتند از:

1- عدم دقت در پیش بینی برنامه؛

در برنامه ریزی استراتژیک ،جمع آوری اطلاعات درست و دقیق بسیار مهم است.

اطلاعات ناقص و غلط ،منجر به شکست برنامه خواهد شد.

2- وابستگی بیش از حد برنامه ها به یکدیگر؛

این امر باعث می شود که اگر یک برنامه،یا یک مرحله از برنامه شکست بخورد،

بقیه برنامه ها نیز با شکست مواجه می شود.

3- مردد بودن در اجرای برنامه مصوّب؛

برنامه ریزی دو قسمت دارد،قسمت فکری و قسمت اجرا و در اجرا نباید مردد بود.

4- عدم انعطاف در برنامه ریزی؛

در برنامه ریزی یک اصل وجود دارد که آن ثبات در عین انعطاف است؛

یعنی در خود هدف ثبات داریم،اما در راه رسیدن به آن(شیوه کار)باید انعطاف داشته باشیم.

5- تضاد در برنامه؛

قسمت های مختلف یک برنامه نباید با هم در تناقض باشند.

نصیحت پدر

 پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان در حال مرگ به فرزندش:

*وقتی کسی حرفی یا رازی پیش تو می گوید آن راز را برملا نکن.

 حکایت عجیبی ست رفتار ما آدم ها،خدا می بیند و فاش نمی کند،

مردم نمی بینند و فریاد می زنند...!!

  *منتظر هیج دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشک هایت را بادستان خود

پاک کن.(همه رهگذرند)

  *زبان استخوانی ندارد،ولی آنقدر قوی هست که می تواند به راحتی قلبی

را بشکند.(مراقب حرف هایت باش)

  *عمر من 80 ساله ،ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه.

(تو این دقیقه های کم کسی را از دست خودت ناراحت نکن.)

  *انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.اگر صدای بلند،نشانه

مردانگی بود،سگ،سرور مردان بود.

  *قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هایت را پیش خدا گلایه کنی،

نظری به پایین بینداز و داشته هایت را شاکر باش.

اثر مرکب

  در ادبیات فارسی داریم:

اندک اندک بهم شود بسیار

دانه دانه است غله در انبار

       در ریاضیات هم فصلی داریم به نام تصاعد و لگاریتم،که می گوید: اگر

روزی تصمیم بگیرید با یک تومان(فقط ده ریال) پس اندازی را شروع کنید و

هر روز آن را ده برابر کنید؛ بعد از یک ماه، یک میلیون تومان و بعد از یک سال،

بیش از هفت میلیارد تومان پس انداز خواهید داشت.

واقعا متعجب خواهید شد!

     اما این اثر را صاحب مجله موفقیت درآمریکا به نام  "دارن هاردی"،

"اثر مرکب" نامید.

این قانون در تمام ابعاد زندگی جاریست. 
اگر روزی یک قاشق...

ادامه نوشته

پروین اعتصامی

                    اینکه خاک سیه ش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

                    گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

                    صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

                    دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است

                    خاک در دیده بسی جانفرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

                    بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت بین است

                    هر که باشی و ز هر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

                    آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

                    اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

                    زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

                    خرم آن کس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است

چه کار کنیم دیگران به ما گوش کنند؟

*با مدیر خود حرف می زنید اما به سادگی می توانید تشخیص دهیدکه حواسش به شما نیست.

برای اینکه حرفتان سر دلتان نماند ،سفره دل را پیش یکی از

همکاران باز می کنید،اما گوش او هم بدهکار نیست.

شب پیش همسرتان از این بی توجهی گله می کنید و جز بی توجهی

نصیب دیگری نمی برید.چرا دیگران به شما گوش نمی دهند؟

1-حرفی شنیدنی بزنید:

از خودتان بپرسید که حرف شما واقعا شنیدن دارد؟

اگر خودتان بودید دوست داشتید به آن گوش دهید؟

2-مثبت باشید:

حرفای منفی...

 

 

ادامه نوشته

ده اصل برای افزایش ثروت و فراوانی در زندگی

1-بخشش

بخشش به معنای هدیه دادن است و اینکه شخصیتی دهنده

داشته باشید،به معنای اذعان کردن به چیزی است که باید

ببخشید و اینکه ازخودتان بپرسید،امروز چطور می توانم در

کارهایی مشارکت داشته باشم و بیشتر ببخشم؟

بخشش به معنای صرفنظر از خود است و تمرکز روی پشتیبانی

و کمک به افرادی است که دوروبر شما هستند.

به یاد بسپارید،هر کاری که...

 

ادامه نوشته

قانون اینرسی فقط در فیزیک نیست

     در طول تحصیلات خود لاقل یک بار در مورد قانون اینرسی خوانده اید.

این قانون این گونه تعریف می شود:

تمایل اجسام به حفظ حالت قبلی را اینرسی می گویند.

چه جسم در حالت سکون باشد یا در حالت حرکت یکنواخت.

بسیاری از افراد تمایل به انجام کارهای تکراری دارند و دوست دارند در کمال آسایش

و راحتی به امورشان بپردازند.
اگر بخواهید در زندگی تغییری داشته باشید،...

 

ادامه نوشته

درسی از دیسون

     ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ،یکی از ثروتمندان آمریکا

به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال درآزمایشگاه مجهزش که

ساختمان بزرگی بود، هزینه می کرد.این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود.

هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.  

در همین روزها بود که نیمه های شب...

ادامه نوشته

جذب امواج مثبت

  درباره بیماری های خود با هر کسی صحبت نکنید!

سطح انرژی برخی به گو نه ایست که

امواج منفی شان سنگین تر از مثبت های وجودشان

است و ناخواسته در شرایطی که هستید حس بیماری

را در وجود شما دو چندان القا می کنند.

لذا هر چه بیشتر در مورد یک بیماری صحبت کنید،

حتی اگر یک سرماخوردگی ساده باشد،

حالتان بدتر می شود!

یادتان باشد صحبت کردن در مورد ناخوشی ها

مانند کود ریختن پای علف است!

هر آنچه انجام دهید،به هر چه فکر کنید،

کائنات در همان راستا برایتان بیشترین امواج

جذب می کنند.

پاسخ همه دردها

سکوت کن!...

هنگامیکه نمیدانی چه بگویی،چه پاسخ  دهی و یا چطور بگویی

فقط سکوت کن!...

گاهی نگفتن شیرین تر از گفتن سخنان آشفته است

که در لحظه تو را سبک می کند...در آن لحظه سکوت کن.

یک وقتهایی سعی کن چشمانت را ببندی بر حرفهای نیش دار،

سکوت کنی و به زبانت اجازه دهی سکوت راتمرین کند ... .

آن روزها که نفهمیدی چه شد و ازکجا برسرت، آوارِ مصیبت آمد،

کسی را مقصر نکن سکوت کن تادلیل اصلی را ، درآرامش بیابی.

دقیقه هایی که حس انفجاردر سلولهایت تو را از درون میخورد،

سکوت راتجربه کن که ذهنت با آرامش با قلبت مشورت کند و

تصمیمی درست بگیرد.

یک وقت هایی "سکوت"پاسخ همه ی دردهاست.

پنج راه برای خروج سریع از حال بد به حال خوب

خُلق پایین یا حال بد زمانی اتفاق می افتد که شما با یک اتفاق ناخوشایند مواجه می شوید،

*مثلا مکالمه بدی با یک دوست،اتفاق نا خوشایندی در محل کار و یا بحث با افراد نزدیک

خانواده،گیر کردن در ترافیک و امثال اینها.

حال بیایید پنج راه خروج از حال بد یا موود پایین در این لحظات را یاد بگیریم:

1-پذیرش خود را در مورد اینکه دیگران هم اشتباه می کنند،افزایش دهیم،

گاهی همین که قبول کنیم همه ی ما ممکن است اشتباه کنیم،حالمان را کمی

بهتر می کند.

2-سعی کنید کاری بر خلاف حال بدتان انجام دهید،
مثلا...

ادامه نوشته

شاه عباس

روزی شاه عباس به همراه وزیرش شیخ بهایی و چند تن از فرماندهان

به شکار می روند.در بین راه شاه عباس به شیخ بهایی گفت:

یاشیخ! نقل،داستان یا پندی بگوییدکه این فرماندهان درسی بگیرند؛

شیخ بگفتا: این سه تپه خاک را می بینید،گفتند بله،

شیخ گفت: خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر

کسی بگوید حتی به همسرش.

گفت :آن تپه وسطی را می بینید؟

گفتند :بله،شیخ گفت: خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم

بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت کند.
شیخ گفت: آن تپه (آخری)...

ادامه نوشته