جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند در راه؛ زر یافتند،حلوا ساختند.

گفتند:بیگاه است،فردا بخوریم و این اندک است،آن کس خورَد که خواب نیکو

دیده باشد.غرض تا مسلمان را ندهند!

مسلمان نیم شب برخاست.خواب کجا؟ عاشق محروم و خواب؟!...

برخاست،جمله حلوا را بخورد.

عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا برکشید.

جهود گفت: موسی در تماشای بهشت برد مرا،

عیسیِ تو در آسمان چهارم بود،عجایب آن چه باشد در مقابل عجایب بهشت؟

مسلمان گفت:محمد آمد،گفت ای بیچاره،یکی را عیسی برد به آسمان چهارم،

و آن دگر را موسی به بهشت برد،تو محروم بیچاره،باری برخیز و

این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.

گفتند:والله خواب آن بود که تو دیدی،آنِ ما همه خیال بود و باطل.

                                                                     شمس تبریزی