به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری.نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه معطلت کند.نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.نخند!
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که .........