حکایت
مور چه ای دانه بر پشت داشت و آرام می رفت...
نسیمی وزیدن گرفت و دانه را بر زمین زد.
مورچه دانه را بر داشت و با نگاهی به آسمان آرام نجوا کرد:
گاهی یادم می رود که هستی.
کاش گاه و بی گاه نسیم بوزد.
       + نوشته شده در  ساعت 20:53 توسط حسین دهقان
        |