یک روز پسری از پدرش سوال کرد،ارزش این زندگی چقدره؟

پدرش بجای جواب دادن یه تیکه سنگ بهش داد و گفت برو تو بازار بفروشش!

هر کسی قیمتش رو پرسید،دو انگشتت رو بالا بیار و چیزی نگو!

بعد از اینکه پسر به بازار رفت،یه زن پرسید قیمت این سنگ چنده؟

میخوام بزارمش تو باغچه ام.

پسر چیزی نگفت و دو انگشتش رو بالا آورد،

زن گفت دو دلار؟

میخرمش.پسر به خونه بر گشت و به پدرش گفت یه زن گفت که حاضره

سنگ رو دو دلار ازم بخره...