دلنوشته

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید !

خار رنجید ولی هیچ نگفت...

ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود...

دستِ بی رحمی نزدیک آمد،

گل سراسیمه ز وحشت افسرد....

لیک آن خار در آن دست خَلید،

و گل از مرگ رهید!

صبح فردا که رسید،

خار با شبنمی از خواب  پرید!

گل صمیمانه به او گفت سلام....!

گل اگر خار نداشت .....

دل اگر بی غم بود...

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی،عشق ،اسارت همه بی معنا بود!

 

فریدون مشیری

شعر دل

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم


از: وحشی بافقی