عشق آسمانی
عشق آسمانی
یک شبی مجنون نمازش را شکست
با وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلی شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ایبر صلیب عشق، دارم کرده ای
جام لیلی را به دستم داده ایوندر این بازی، شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنیدردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکنمن که مجنونم، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستماین تو و لیلای تو... من نیستم
گفت: ای دیوانه، لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلی ساختیمن کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلی در دلت انداختمصد قمار عشق، یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشدگفتم عاقل می شوی، اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربتغیر لیلی برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولیدیدم امشب با منی، گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
درس عشقش، بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی، کشته در راهت کنم.
+ نوشته شده در ساعت 7:48 توسط حسین دهقان
|