یک وجب روغن

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین)آش نذری می پخت و

خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه

آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند،بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس

برای تملق و تقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلا حضرت هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید

و از آن بالا نظاره گر کارها بود.

سرآشپزباشی...

ادامه نوشته

ته جهنم

ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه

عبور می کرد که چشمش به زغال فروشی افتاد.

مرد زغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت،مشغول جدا کردن زغال

از خاکه زغال ها بود و در نتیجه ی گرد زغال با بدن عرق کرده و عریان او

منظره ی وحشتناکی را به وجود آورده بود.

ناصرالدین شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و زغال فروش را صدا کرد،

زغال فروش بدو جلو آمد و گفت "بله قربان"

ناصرالدین شاه با نگاهی به سرتاپای او،گفت:

"جهنم بوده ای؟"

زغال فروش زرنگ گفت:"بله قربان"

شاه از برخورد زغال فروش خوشش آمده و گفت:

"چه کسی را در جهنم دیدی؟"

زغال فروش حاضر جواب گفت:

"اینهایی که در رکاب اعلا حضرت هستند همه را در جهنم دیدم."

شاه به فکر فرو رفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:

"مرا آنجا ندیدی؟"

زغال فروش با خود فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده،

که ممکن است دستور قتلش صادر شود،اگر هم بگوید که ندیدم

که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت:

"اعلا حضرتا حقیقتش این است که من تا ته جهنم نرفتم!"