تفالی به حافظ شیراز در شب یلدا 2

دردم از یار است و درمان نیز هم

دردم از یار است و درمان نیز هم               دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می گویند آن خوشتر ز حسن          یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما                     عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده می گویم سخن                 گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چون سر آمد دولت شب های مست            بگذرد ایام هجران نیز هم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست                 گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان                      بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار                بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است            و آصف ملک سلیمان نیز هم

 

تعبیر:کار خود را به تقدیر واگذار نکن و کاری را که شروع کردی با ایمان و استواری

ادامه بده. به دنبال هر شکستی پیروزی است پس قدر لحظات را بدان و بیهوده آن

ها را به هدر نده تا نادم و پشیمان نشوی.

 

تفالی به حافظ شیراز در شب یلدا 1

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند              آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

  دردم نهفته به ز طبیبان مدعی                  باشد که از خزانه غیبم دوا کند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد         هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست     آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت نباش که در من یزید عشق          اهل نظر معامله با آشنا کند

حالی درون پرده بسی فتنه می رود            تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنند

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار          صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب           بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پیراهنی که آید از او بوی یوسفم                   ترسم برادران غیورش قبا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور                اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان            خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ مدام وصل میسر نمی شود               شاهان کم التفاوت به حال گدا کنند

 

تعبیر:به دوستان ریاکار و ظاهر الصلاح متکی نباش. هرچه می خواهی از خدا بخواه.

دشمنان و حسودان را بشناس و همه ی جوانب کار را بسنج.

پس از کسب اطمینان، شروع به کار کن.

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استاد شهریار

شعر دل

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم

کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ، نچیدیم

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم


از: وحشی بافقی