حکایت موشها

   تعدادي موش در يك مزرعه زندگي مي كردند. موشها روزگار خوشي نداشتند چرا كه گربه اي در مزرعه بود كه آنها را شكار مي كرد. موشها در يك ترس هميشگي به سر مي بردند و ممكن بود در هر وقت از شب و روز در چنگالهاي تيز گربه چابك قرار گيرند.

    موشها جلسه اي تشكيل دادند تا حداقل راهي پيدا كنند كه از وجود گربه در اطراف خود باخبر شوند و بتوانند عكس العمل مناسب از خود بروز دهند. طرح هاي مختلفي مورد بررسي قرار گرفت اما هيچكدام پذيرفته نشد.

    در آخر يك موش جوان ايستاد و گفت: «من يك طرح خيلي ساده دارم اما كاملاً مؤثر خواهد بود. همه كاري كه بايد انجام دهيم اين است كه...

ادامه نوشته

خلاقیت

خلاقیت در کسب و کار

فردی صاحب یک مغازه کتاب فروشی کوچک بود که در میان دو کتاب فروشی بزرگ و معتبر قرار       داشت. روزی هنگام مراجعه به محل کار خود متوجه تابلو مغازه سمت راستی با عنوان:

" فروش عظیم جشن سالگرد، 50% تخفیف " شد.

این تابلو حتی از سر در مغازه بزرگ تر بود و بسیار جلب توجه می کرد.

روز بعد مغازه سمت چپی نیز تابلویی با عنوان: " حراج بزرگ، 60% تخفیف " نصب نمود و مغازه این شخص در میان این دو بیش از پیش محقر بنظر می رسید.

صاحب این کتاب فروشی کوچک چه کاری می توانست انجام دهد؟

تابلویی متفاوت برای خود طراحی نمود و در سردر مغازه نصب نمود، رو این تابلو نوشته شده بود:

"درب ورودی اصلی"

از خودتان بپرسید: من چگونه می توانم در کسب و کار و فروش محصولات و خدماتم نسبت به رقبا خلاق تر عمل کنم!