فن بیان و سخنوری

به دو دلیل توانایی و مهارت فن بیان در سخنرانی در ما پایین می آید:

  • بازدارنده های درونی
  • کامل نبودن دایره ی لغت در ذهنمان

انسان هایی که از کودکی در خانواده هایی متولد و بزرگ شده اند که در آن خانواده بیان احساسات بین اعضای آن رد و بدل نمی شده و افراد آن خانواده به سختی و با ندانستن مهارت ارتباط موثر با یکدیگر ارتباط برقرار می کردند، این کودکان در بزرگسالی نیز مشکلات بین فردی خواهند داشت. آنها طریقه ی ابراز احساسات را ندیده اند، یاد نگرفته اند و بلد نیستند و به شدت احساساتشان را کنترل و سرکوب می کنند. برای رفع این مشکل باید فرد مهارت ابراز و بازگویی احساسات درونی اش را در حد معمول و در حد نیازش بیاموزد.

بیان احساسات به جنسیت ارتباطی ندارد، بلکه چه زن، چه مرد، در صورت بروز احساساتشان نشان می دهند که از سلامت روانی برخوردار هستند و احساساتشان را سرکوب نمی کنند.

همه ی افراد به دور خود حصاری به نام حریم شخصی ساخته اند. ضخامت این دیوار در انسان های مختلف متفاوت است. در بعضی از افراد این دیوار بسیار نازک و در بعضی ضخیم است. افرادی که دیوار حریم شخصی شان نازک است، راز های زیادی از زندگی شخصی خودشان را برای بقیه بازگو می کنند. این افراد به راحتی و بدون هیچ مشکلی احساساتشان را ابراز می کنند و هیچگونه محدودیتی برای کنترل آنها در درونشان ندارند.

اما افرادی که دیوار حریم شخصی شان ضخیم است در برقراری ارتباط با دیگر افراد و ابراز احساسات شان با مشکل روبرو می شوند. پس آموختن هنر فن بیان برای این افراد کاملا ضروری است.

داستانک های چرچیل

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.

یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه

اینجا منتظر باش تا من برگردم.

راننده میگه

نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.

چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰پوند می ده.

راننده میگه:

گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…

که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…

بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه

من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…

چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه

ولی من این کار رو می کنم!