روزگارم بد نیست

 

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

اهل كاشانم.

روزگارم بد نیست.

تكه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .

 

 

و خدایی كه در این نزدیكی است :

لای این شب بوها ، پای آن كاج بلند.

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .

 

 

من مسلمانم .

قبله ام یك گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .......

ادامه نوشته

نشانی از سهراب

خانه ی دوست کجاست ؟

در فلق بود که پرسید سوار .

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر می آرد ،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،

دو قدم مانده به گل ،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد .

در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی ،

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی خانه ی دوست کجاست »