داستان مار و اره

داستان مار و اره

یک شب ماری در نجاری،بدنش به اره ای گیر کرد و کمی زخم شد.

خیلی عصبانی شد،اره را گاز گرفت که سبب خونریزی دهانش شد و برای

دفاع از خود شدیداً حمله کرد.بدنش را به دور اره پیچاند و هی فشار داد.

صبح که نجار به کارگاه آمد، روی میز بجای اره،لاشه ی ماری زخم آلود دید که

فقط وفقط بخاطر خشم زیاد مرده است.

ما در لحظه ی خشم،می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی

بجز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که

خیلی دیر شده است.

چرا داد میزنیم؟

فاصله

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟


شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:...........

ادامه نوشته