فقر روحی

مرد فقیری از خدا سوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم؟ خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت؛ که میتوانی لبخند برآن داشته باشی! یک دهان؛ که میتوانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی! یک قلب؛ که میتوانی به روی دیگران بگشایی! چشمانی؛ که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!

"فقر واقعی فقر روحی است"

دنیای کوتاه

 دو تا بچه بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟                    دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.

اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.

دومی: شاید مادرمونم ببینیم.

اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟

دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.

اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.

دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.

 ...مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست...

هدایای ارزشمند

بهترین هدیه

1- بهترین هدیه برای پدر عزت است.

2- بهترین هدیه برای مادر احترام است.

3- بهترین هدیه برای استاد احوال پرسی است.

4- بهترین هدیه برای فرزند مهربانی است.

5- بهترین هدیه برای عشق محبت است.

6- بهترین هدیه برای طفل تربیت است.

7- بهترین هدیه برای دوست وفا است.

8- بهترین هدیه برای جامعه خدمت است.

9- بهترین هدیه برای همسایه همدردی است.

10- بهترین هدیه برای مرده دعا است.

11- بهترین هدیه برای آخرت نیکی است.

....مواظب قلب مهربانتان باشید. بهترین ها را برایتان از درگاه ایزد آرزومندم....

مکث طلایی

 

شاهکار زندگی چیست؟

این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سوء استفاده نکنی، این شاهکار است.

لازم نیست یکدیگر را تحمل کنیم، کافیست همدیگر را "قضاوت" نکنیم.

در گاوبازی میدونید به کی جایزه اول تعلق می گیره؟

به کسی که نسبت به حمله گاو بهترین جاخالی ها را داده... نه به اون کسی که با گاو درگیر شده

در زندگی هم وقتی گاوی به سمتتون میاد حتما کنار بکشید!!! درگیری با گاوهای زندگی بی فایدست.

 

ویژگی های یک مدیر موفق

     بي شک رسيدن به هر موفقيتي بدون داشتن ابزار و لوازم آن امکان پذير نيست. مديريت هم ابزار خاصي نياز دارد که اصلي ترين آنها کاراکتر و شخصيت مدير است. در اين مقاله چند خصوصيت اخلاقي لازم براي يک مدير موفق را ليست کرده ايم، به اين اميد که با شناخت آنها، از نقاط ضعف و قدرت خودتان و فاصله اي که از لحاظ شخصيتي با يک مدير موفق داريد، آگاه شويد.

 انگيزه

 انگيزه يکي از ويژگي هاي مدير موفق است که حتي.........

ادامه نوشته

غم

مشتری رئیس بازار

آیا مشتری سلطان و رئیس بازار است؟        (سیده هدیه حسین زاده و الهه سلطانی)

     در غرب میگویند مشتری سلطان بازار است.در ژاپن میگویند مشتری رئیس شماست، چرا راه دور برویم؟ در ادبیات خودمان داریم که مشتری ارباب رجوع ماست، یعنی انگار اربابی است که رجوع میکند و در بازار قدیم میگفتند مشتری ولی نعمت ماست. برخی هم معتقدند  که مشتری نیازمندی هست که باید نیازش را شناخت و آنرا برطرف کرد.اما مشتری هر کدام از اینها که باشد یک چیز مشخص است و آن اینکه بدون وجود مشتریان خشنود و وفادار هیچ کسب و کار موفقی نمیتواند برای همیشه موفق بماند. با توجه به اهمیت این مقوله سمینار مدیریت رضایت مندی مشتریان توسط شرکت گسترش توسعه تحقیقات  در تهران برگزار شد که طی آن جمعی از کارشناسان ،متخصان بازاریابی ،تجارت و ارتباطات راهکارهای مشتری مداری را مطرح کردند.

 

 �دکتر امیر احمد امیر شاهی�

معیار های رضایتمندی مشتری

هر گاه مبلغ پرداختی از ارزش دریافتی بیشتر باشد مشتری ناراضی است،اگر ....

ادامه نوشته

منطق

     دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...
 
     میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!!
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت..
میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده بودم؟!
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفق تر بود.
پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!
میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟
! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...

تغییر

پاهایتان را  هنگام  راه رفتن تصور کنید…

پای جلویی غروری ندارد،

پای پشتی شرمنده نیست.

چون هر دو می دانند موقعیتشان تغییر خواهد کرد.

زندگی همیشه در حال تغییر است، بدون غرور و شرمساری زندگی کنیم.

در لحظه زندگی کنید

شما نمی توانید گذشته را تغییر دهید و هیچ کنترلی بر روی آینده هم ندارید. در لحظه زندگی کنید و از آنچه که پیش رویتان هست لذت ببرید. زمانی که برنامه های زیادی برای خود ترتیب می دهید، بسیار پرمشغله می شوید و این باعث استرس و تنش زیادی در شما می شود که بالطبع مانع از لذت بردن شما از زندگی اکنون و حال می شود.

هدف

   می گویند تیمور لنگ مادر زادی لنگ بود و یک پایش کوتاه تر از دیگری بود. یک روز همۀ سرداران لشکرش را گرد تپۀ پوشیده از برف که بر فراز تپه، یک درخت بلوط وجود داشت، جهت مشخص نمودن جانشینش جمع کرد. سردارانش گرد تپه حلقه زده بودند. تیمور گفت: همه تک تک به سمت درخت حرکت کنند و هرکس رد پایش یک خط راست باشه، جانشین من میشه. همه این کارو کردند و به درخت رسیدند، اما وقتی به رد پای بجا مانده روی برف پشت سرشون نگاه می کردند، همه دیدند درسته که به درخت رسیدند ولی همه زیگزاگی و کج و معوج. تا اینکه آخرین نفر خود تیمور لنگ به سمت درخت راه افتاد و در کمال تعجب با اینکه لنگ بود در یک خط راست به درخت رسید. به نظر شما چرا تیمور نتونست جانشین خود را در اون روز برفی انتخاب کند؟ ایراد سردارانش چه بود که نتونستند مثل تیمور در یک خط راست حرکت کنند و جانشینش شوند؟ در قصۀ تیمور لنگ وقتی راوی علت را از خود تیمور جویا می شود، تیمور در پاسخ میگوید: هدف رسیدن به درخت بود، من هدف را نگاه می کردم و قدم برمیداشتم اما سپاهیانم پاهایشان را نگاه می کردند نه هدف را. تمرکز داشتن و هدف داشتن لازمه موفقیت است.

خدا

تنها روزنه امیدی است
که هیچگاه بسته نمی شود؛

تنها کسی است که 
با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد،

باپای شکسته هم میتوان سراغش رفت،

تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند،
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید ،

وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود 
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه

... من خدا را برایتان  آرزو دارم ...

یاد خدا

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ . ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣن راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...."از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"ازاین عبارت زیبا خیلی لذت بردم:بودن کشتی درآب خطرناک نیست..اما بودن آب درکشتی خطر داره..! بودن مؤمن دردنیا خطرناک نیست..اما بودن دنیا درقلب مؤمن خطرداره. !شایسته تامل هست..

هوش و فراست در زمامداری

منتظم الدوله در خاطرات خود می نویسد :

    تاجری نزد امیرکبیر آمده و میگوید که مال التجاره اش هنگام سفر به استانبول در دریا غرق شده و از وی خواسته بود تا از دولت عثمانی طلب خسارت کند . امیرکبیر می گوید اگر کالاهایت در خشکی و توسط راهزنان دزدیده میشد دولت عثمانی موظف بود تامین کند ولی تو که میگویی اموالت دچار طوفان شده است . تاجر مذکور بازهم اصرار کرده و میگوید که اگر امیر اقدامی نکند آنجا را ترک نخواهد کرد . امیر پس از کمی تامل میگوید فردا صبح بیاید و نامه ای را که به شاه عثمانی خواهد نوشت بگیرد و با خود ببرد . تاجر نامه را گرفته و به دربار عثمانی برده و پس از حدود یکماه با شادی و شعف برگشته و تحفه ای هم به امیر آورده بود تا از اعاده خسارت اموالش تشکر کند . اطرافیان با تعجب از امیرکبیر پرسیده بودند مگر امیر در نامه اش به چه قانونی استناد کرده که تاجر توانسته بود خسارتش را بگیرد . امیر گفته بود: اگر به سکه شاه عثمانی دقت کنید , نوشته " سلطان البرین و خاقان البحرین " و من نوشتم یا سکه ات را عوض کن یا خسارت اموال این شخص را پس بده .

فهم

ریشه انسانها ، فهم آنهاست

یک سنگ به اندازه ای بالا می رود ، 
که نیرویی پشت آن باشد.

با تمام شدنِ نیرو ،
سقوط و افتادن سنگ طبیعی است

ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن ؛
که چطور از زیر خاک ها 
و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را 
می شکند و سربلند می شود .

هر فردی به اندازه این گیاه کوچک
ریشه داشته باشد 
از زیر خاک و سنگ 
از زیر عادت و غریزه
و از زیر حرف ها و هوس ها
سر بیرون می آورد و با قلبی از عشق افتخار می آفریند .

...ریشه ما ، همان " فهم " ما است...

اسرار آمیز باشید

  ارزش هر انسان به اندازه ی حرف هاییست که برای نگفتن دارد. همیشه چیزی را ناگفته نگاه دارید، که افراد علاقه مند به دانستن آن موضوع باقی بمانند.

 

...یادتان باشد هرچقدر کمتر درباره خودتان توضیح بدهید محبوب ترید...

دزدی انرژی

دزدی انرژی چیست؟
**********************************************
وقتی کم میاریم کمبود انرژی داریم، به جای دریافت انرژی تمیز از غذاها، طبیعت، درختان خورشید، ورزش، مدیتیشن و... دست به دزدی انرژی میزنیم و از دیگران انرژی میگیریم .
راههای دریافت انرژی پاک در مواقعی که کمبود انرژی داریم:
1-خواب
2-غذای سالم و تازه
3-استراحت
4-تفریح
5- مدیتیشن (تمرکز )
6- طبیعت نورخورشید گیاهان حیوانات
روش درست، گرفتن انرژی از این منابع هست ولی گاهی از دیگران سعی میکنیم کسب انرژی یا دزدی انرژی کنیم.
چهار طریق برای دزدی انرژی هست. چهار دسته آدم و رفتار:

ادامه نوشته

حکایت 99 سکه

پادشاهی دید که خدمتکارش بسیار شاد است.از او علت شاد بودنش را پرسید؟! خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن چراراضى و شاد نباشم؟ !!

 پادشاه موضوع را به وزیر گفت .
وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است !
پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید.،
و چنین هم شد .
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟؟!!؟ او بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست؟ !! همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود !
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود...
وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما راضی نیستند.

خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا

فکر سمی

باور مثبت

اولین برداشت به آدم می گوید مردم به راستی چه جور افرادی هستند!!!

تحلیل
️هروقت درباره ی فردی تعمیم گرایی می کنید- با اطلاعات محدود خود به سرعت نتیجه گیری می کنید- به احتمال زیاد مرتکب اشتباه می شوید.

کنی می گفت: «آلیس فرد خيلي خودخواهی است.»از او پرسیدم: «از کجا چنین چیزی را می دانی؟» گفت: «خوب، وقتی از او خواستم در تکالیفم به من کمک کند، حضوردر کلاس تنیس را مهم تر دانست.» درست است که آلیس گاهی انتخاب های خودخواهانه می کند، اما فقط گاهی.

    اگر شما به راستی می خواهید درباره ی دیگران استنباط درست و معتبری داشته باشید، نیاز دارید دامنه ی قابل رویتی از رفتارهایش را در حیطه ی وسیعی از موقعیت هایی که در آن قرار می گیرد، مشاهده کنید.

قبل از هر گونه برداشتی: «او خودخواه است»، «او خجالتی است»، شما باید بپرسید: «چقدر خودخواه، یا چقدر خجالتی و تحت چه شرایطی، با چه کسی و در چه زمانی های خاصی؟»«آیا زمان هایی بوده است که خودخواه نباشد؟»«آیا او هرگز غیرخجالتی ظاهر شده است؟»

پادزهرها
تلقین های اصلاحی
«او را خیلی خوب نمی شناسم.»
«فقط چند باری او را دیده ام.»
«شاید وقتی او را دیدم، روز به راستی بدی داشته است.»
«هیچ کسی تحت همه ی شرایط یک جور نیست.»
«آیا به راستی کل ماجرا را می دانم.»
«وقتی دیدم آن گونه رفتار می کند، اوضاع چگونه پیش می رفت؟»
«ممکن است مشکلی وجود داشته است که من از آن اطلاعی نداشتم؟»
«آیا برای بررسی فرضیه هایم به اندازه ی کافی سوال کردم؟»
«به جای اینکه عجولانه نتیجه بگیری، حقایق را بررسی کن.»

باور مثبت مخالف این باور
هر فردی بی نظیر است. تا زمانی که فردی را در شرایط مختلف ندیده باشی نمیدانی، به راستی چه جور آدمی است.

حکایت فرهنگ ژاپنی

حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود .مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت ،خطی راست بر روی شن کشید و گفت :کوتاهش کن.
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن .مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند .مرد این بار گفت : نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.
حکیم خطی بلند کنار آن خط  کشید و گفت حالا کوتاه شد.
این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد .نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست . با رشد و پیشرفت  دیگران شکست می خورند .

<<<به دیگران کار نداشته باش، کار خودت را بکن.>>>