جوان،دزد و زن زیبا

در میان یاران پیامبر اکرم(ص)جوانی بود که در میان مردم به

حسن ظاهر،شهرت داشت و کسی احتمال گناه درباره اش نمی داد.

روزها در مسجد و بازار،همراه مسلمانان بود،ولی شب ها به خانه های

مردم دستبرد می زد.

یک بار هنگامی که روز بود،خانه ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب

همه جا را فرا گرفت،از دیوار خانه بالا رفت.از روی دیوار به داخل خانه

نگریست.خانه ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر

می برد.

شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت.او،به تنهایی در آن خانه

می زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می گذراند.

دزد جوان با مشاهده ی جمال و زیبایی زن،به فکر گناه افتاد،
پیش خود گفت:"امشب...

ادامه نوشته

دارکوب ها را از درخت زندگیتان دور کنید

به دارکوب ها نگاه کنید ،آنها اره برقی ندارند،مته همراهشان نیست،

اما تنه سخت ترین درخت ها را سوراخ می کنند و در دل درختان ،

لانه خودشان را می سازند.

دارکوب ها با ضربه های سریع و کوتاه،اما پشت سرهم درخت ها را

سوراخ می کنند.آنها سردرد نمی گیرند ،خسته نمی شوند تا لحظه ای که

موفق نشوند دست از کار نمی کشند،نه ناامید می شوند و نه پشیمان.

دارکوب ها به خودشان ایمان دارند.

در زندگی هر کدام از ما دارکوب هایی هستند که

با نوک زدن های مکرر،با سماجت و بدون آنکه خسته شوند،

به درونمان نفوذ می کنند و لانه هایشان را می سازند.
این دارکوب ها ...

ادامه نوشته

آمده ایم تا بهترین بازیِ...

خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند

و رفتنش چیزی ازآن کم.

حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد،باید که جای پایش در این دنیا بماند.

آدم،خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.

نیامده ایم که جمع کنیم ،آمده ایم تا ببخشیم،آمده ایم عشق را،ایمان را،دوستی

را، با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم...

آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما، پر می شود و بس!

بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.

آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...

پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم!

دنیای کوتاه

 دو تا بچه بودن توی شکم مادر. اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟                    دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.

اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.

دومی: شاید مادرمونم ببینیم.

اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟

دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.

اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.

دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.

 ...مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست...

داستان زیبا

الهی...