حکایت زیبا از مولانا

بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین،شیوانا کشاورزی بود که

او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند)و گفت:

"مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد

دارد،خواهر کوچکم را قربانی کند.لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."

شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش

را بسته و در مقابل درِ معبد، قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد.

جمعیت زیادی زنِ بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و 

خونسردی روی سنگ بزرگی کنار درِ معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن...

ادامه نوشته

حکایت

در بازگشت از کلیسا،جک از دوستش ماکس می پرسد:«فکر می کنی آیا می شود  هنگام دعا کردن سیگار کشید؟»

ماکس جواب می دهد:«چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش می رود و می پرسد:«جناب کشیش،می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم،سیگار بکشم.»

کشیش پاسخ می دهد:«نه،پسرم،نمی شود.این بی ادبی به مذهب است.»

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.

ماکس می گوید:«تعجبی نداره.تو سوال را درست مطرح نکردی.بگذار من بپرسم.»

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد:«آیا وقتی در حال سیگار کشیدن هستم می توانم دعا کنم؟»

کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد:«مطمئناً پسرم،مطمئناً.»

شرح حکایت

پاسخی که دریافت می کنید بستگی به پرسشی دارد که پرسیده اید.

برای مثال پاسخ به پرسش زیر،نظر شما چیست؟

می توانم وقتی در تعطیلات هستم روی این پروژه کار کنم؟