شکر گزاری

    یکی از بهترین و ساده ترین راه های تبدیلِ روحیه ی منفی به مثبت،

شکرگزاری است.

چیزهایی که بخاطر آن می توانید خدا را شکر کنید و قدردان باشید را

یادداشت کنید.

مانند نور خورشید،باران،سقفی که بالای سرتان است،

سلامتی تان،زیبایی،یک فیلم زیبا،دوستان و خانواده خوبتان،همکارانتان و ... .

یک دقیقه امتحان کنید و ببینید چه تأثیر خوبی بر احساستان خواهد داشت.

فقط همین امروز بکوشید، بیازمایید که آیا می توانید یک روز را به گونه ای

سپری کنید که هیچگونه سخن منفی بر زبان نیاورید یا خیر؟

شاید این کار به راستی دشوار باشد،اما شما می توانید به طور امتحانی

آن را برای یک روز بیازمایید.

بسیاری از ما نمی دانیم در طول روز چقدر منفی گویی می کنیم،

اما پس از اینکه یک روز به سخنان مان توجه کردیم،به این موضوع

پی می بریم.

این نکته را به یاد داشته باشید:

بر زبان آوردن هر گونه سخن منفی یا گله و شکایت کردن،

سبب می شود همان امور به زندگی تان جذب شوند.

"بیمار از کجا آمده؟"

در زمان ابوعلی سینا،هجوم موش ها به شهر همدان موجب شیوع

بیماری طاعون در این شهر شد؛پزشک حاذق،بوعلی به مردم شهر

دستور داد،برای مقابله با موش ها،از مار استفاده کنند و بعدها

به پاس این کار،در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه نهادند

تا از آن بنوشند،زیرا شراب زهر مار را زیاد می کند.

از آن پس مار نماد بهداشت و نماد داروخانه های سرتاسر جهان شد.

برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت می دانستند و به افرادی

که زیاد دچار امراض می شدن ،می گفتند:"بی مار".

یک وجب روغن

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین)آش نذری می پخت و

خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه

آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند،بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس

برای تملق و تقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلا حضرت هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید

و از آن بالا نظاره گر کارها بود.

سرآشپزباشی...

ادامه نوشته

ته جهنم

ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه

عبور می کرد که چشمش به زغال فروشی افتاد.

مرد زغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت،مشغول جدا کردن زغال

از خاکه زغال ها بود و در نتیجه ی گرد زغال با بدن عرق کرده و عریان او

منظره ی وحشتناکی را به وجود آورده بود.

ناصرالدین شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و زغال فروش را صدا کرد،

زغال فروش بدو جلو آمد و گفت "بله قربان"

ناصرالدین شاه با نگاهی به سرتاپای او،گفت:

"جهنم بوده ای؟"

زغال فروش زرنگ گفت:"بله قربان"

شاه از برخورد زغال فروش خوشش آمده و گفت:

"چه کسی را در جهنم دیدی؟"

زغال فروش حاضر جواب گفت:

"اینهایی که در رکاب اعلا حضرت هستند همه را در جهنم دیدم."

شاه به فکر فرو رفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:

"مرا آنجا ندیدی؟"

زغال فروش با خود فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده،

که ممکن است دستور قتلش صادر شود،اگر هم بگوید که ندیدم

که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت:

"اعلا حضرتا حقیقتش این است که من تا ته جهنم نرفتم!"

کاکتوس خوراکی

 کاکتوس مصرف آن در رژیم خوراکی هست که به علت غنی بودن از مواد فیبری

باعث مهار گرسنگی می شود.

*این میوه مقوی دستگاه گوارش بوده و خاصیت رونده داشته و باعث لینت مزاج

می شود.مهمترین فایده آن در معالجه کبد هست و مصرف آن برای بیماران کبدی

با نظر دکتر مربوط خوب هست.

*همین طور باعث سلامت قلب شده و در کاهش کلسترول بد خون نقش بسزایی

دارد.

*بعضی منابع ادعامیکنند مصرف این میوه بعد از غذا باعث کاهش جذب انسولین

میشود و برای مبتلایان به دیابت نوع 2خوب هست.

*از عفونت های کلیوی جلوگیری کرده وتب بالا و هپاتیت را درمان می کند و با

کمک به گردش خون به طور چشمگیری در التیام زخم ها موثر هست.

*این را هم بدانید از میوه کاکتوس روغنی تهیه میشود که غنی از ویتامین E بوده

و میزان آنتی اکسیدان آن سه برابر سایر روغن ها و برای مبارزه با پیری پوست

بسیار نافع هست.

خواص های فوق العاده میوه کاکتوس

میوه ی کاکتوس در تنظیم قند خون بیماران دیابتی نوع دوم مؤثر است.

دکتر سید محمود فرش پور رضایی،عضو هیئت علمی سازمان تحقیقات آموزش

و ترویج کشاورزی و موسسه تحقیقات و سرم سازی رازی،با اعلام این خبر

اظهار داشت:

کاکتوس خوراکی،گیاهی....

ادامه نوشته

پایان بحث

شاید تقصیر آدمها نیست

که نمیتوانند روی حرفشان،وعده هایشان و احساساتشان بمانند

آنها بر روی زمینی زندگی می کنند

که روزی یکبار خودش را دور می زند...

برای بستن دهان افرادی که در زندگی شما مدام دخالت می کنند

بهترین پاسخ این است:

_از پیشنهادتان ممنونم،بهش فکر می کنم

_ممنونم شاید حق با شما باشد

این یعنی پایان بحث

الهی قمشه ای

تکیه گاه

آدم هایی که خودشون

توزندگی همیشه

 

تکیه گاه بودن،

وقتی مشکلی پیدا می کنن،

 

تنهایی رو بیشتر دوست دارن،

چون

 

عادت به تکیه کردن ندارن....

خدا را صدا بزن

    گاهی خدا را صدا بزن....

بی  آنکه بخواهی از او گله کنی

بی آنکه بگویی چرا؟

    ای کاش....

و بی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت بدهی.....

گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدا بزن....

دلنوشته

زندگی نیست به جز عشق،

به جز حرف محبت به کسی،

ورنه هر خار و خسی،

زندگی کرده بسی،

زندگی تجربه ی تلخ فراوان دارد

دو سه تا کوچه و پس کوچه،

اندازه ی یک عمر بیابان دارد.

ندیدن بهترین ها

شیرین ترین توت ها پای درخت می ریزد،در حالی که ما برای چیدن توت های کال،چشم به بالاترین شاخه ها دوخته ایم...

این است حکایت ندیدن بهترین ها!!!

برای صدقه دادن ،در جیب هایمان بدنبال بی ارز شترین سکه میگردیم...!

اونوقت از خداوند بالاترین درجه نعمتها را هم می خواهیم....!!

چه ناچیز می بخشیم...

و چه بزرگ تمنا می کنیم...!!!

زنده باد میان سالی

   زنده باد میانسالی؛که آدمی در آن نه هول و ولا و شتاب جوانی را دارد، نه دیگر

فکر می کند که همه کاره  ی عالم است و اختیارش نا محدود؛

نه در حسرت نداشته ها غرق است و نه داشته های خیالی را در سر می پروراند.

میان سالی یعنی قد ر دانی از آنچه داری.

میان سالی یعنی بهترین دوران زندگی.

میان سالی یعنی دیدن یکی دو تار موی سفید در هر ماه؛یعنی

آگاهی تدریجی از اینکه تو جاودانه نیستی؛رو به پایانی،و فرصت زیستن چقدر اندک است.

میان سالی یعنی اینکه وقت نداری حسرت گذشته و آینده را بخوری.

میان سالی یعنی اینکه می فهمی آدم ها همینند که هستند،و آنها را همانطور که

هستند دوست بداری.

میان سالی یعنی شروع پختگی؛آرامش،زود از کوره در نرفتن،هیجانی(منفی)نشدن،

استقامت ورزیدن،و....

میان سالی یعنی میان - سالی.

شعر یزدی از شاعر یزدی جلالی

بَرگاهِ شعر

 وَر باد نَدِه اِقَّدَه این زُلفِ چُلُفتَه

                           بِیزار که وَربَشنِ مُلِت یَخیده شُلُفتَهُ

این بی پیَری را که رَقیبوم شده اِمشو

                          زَنجیل مِزَنَم اِقَّه توفَرقِش که پَسُفتَه

هیشکه را نَمِلَّم که گَلِت بَن شَه عزیزوم

                      هر چی دِیَه از هرکه شِنُفتی گَفِ مُفتَه

جیرجیر مُکُنَه پیش تو مِثِّ بَچَه تِرناسک

                          اونوَخ تو خیالِت مِرَسَه خیلی کُلُفتَه

دِیشو که مَحَلِشّ نَمِذاشتی تو خَشوم شد

                       فهمید که بِساطِت دَر بَس دارَهو چُفتَه

این شَملَقِ شَخ شُل خودِشا مَسقَرَه کِردَه

                 سِف باش تا بفهمه کی زیر جُف پاشا رُفتَه

اِمرو دِیَه اوَبُردَه دُرُس بَرگاهِ شعرا

                  شعرش بیدون هر جا که فقط قافیه جُفتَه

جُف کِردنِ شعر مُد شده هر چند (جلالی)

                             همیشکه دِیَه مِثِّ تو اِیَچوّنی نگفته

میوه های عجیب غریب

میوه ی درخت هالا

طالبی شاخ دار

ترکیل

کلم رومی

مُژکی

سیب آکی

آکبی

پیتایا،میوه ی اژدها

جک فروت

کارامبولا

                 میوه های عجیب و غریبی که تابحال ندیده اید.

دزدی انرژی

دزدی انرژی چیست؟
**********************************************
وقتی کم میاریم کمبود انرژی داریم، به جای دریافت انرژی تمیز از غذاها، طبیعت، درختان خورشید، ورزش، مدیتیشن و... دست به دزدی انرژی میزنیم و از دیگران انرژی میگیریم .
راههای دریافت انرژی پاک در مواقعی که کمبود انرژی داریم:
1-خواب
2-غذای سالم و تازه
3-استراحت
4-تفریح
5- مدیتیشن (تمرکز )
6- طبیعت نورخورشید گیاهان حیوانات
روش درست، گرفتن انرژی از این منابع هست ولی گاهی از دیگران سعی میکنیم کسب انرژی یا دزدی انرژی کنیم.
چهار طریق برای دزدی انرژی هست. چهار دسته آدم و رفتار:

ادامه نوشته

حکایت 99 سکه

پادشاهی دید که خدمتکارش بسیار شاد است.از او علت شاد بودنش را پرسید؟! خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن چراراضى و شاد نباشم؟ !!

 پادشاه موضوع را به وزیر گفت .
وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است !
پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید.،
و چنین هم شد .
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟؟!!؟ او بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست؟ !! همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود !
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود...
وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما راضی نیستند.

خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا

حکایت فرهنگ ژاپنی

حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود .مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت ،خطی راست بر روی شن کشید و گفت :کوتاهش کن.
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن .مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند .مرد این بار گفت : نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.
حکیم خطی بلند کنار آن خط  کشید و گفت حالا کوتاه شد.
این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد .نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست . با رشد و پیشرفت  دیگران شکست می خورند .

<<<به دیگران کار نداشته باش، کار خودت را بکن.>>>

ویژگیهای افراد با نفوذ

ویژگی که افراد با نفوذ دارند

    بسیاری از افراد قدرتمند و پرنفوذ در دنیا، در ارتباط برقرار کردن با دیگران هنر زیادی دارند. آنها همیشه این سوال را از خود می پرسند:
« اکنون مساله مهم در اینجا چیست ؟»
چنین افرادی دارای کیفیت ها و ویژگی هایی هستند که باعث نفوذ و تاثیرگذاریشان روی دیگران می شود.
تعدادی از این ویژگی ها پیش روی شماست:

1 - سخنوری🎤
نفوذ افراد معمولا از زبان و کلامشان آغاز می شود؛ به این معنا که این نوع افراد ارتباط کلامی درست و قدرتمندی با سایرین برقرار می کنند و همین امر باعث می شود اولین قدم را محکم بردارند.

2 - بازارگرمی📣 
این یکی از ویژگی های بسیار تاثیرگذار افراد بانفوذ است. این جور افراد ...

ادامه نوشته

حکایت ژاپنی ها

خود را مجبور به پیشرفت کنید...

   ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند.اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد.
بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن،قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهیها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند.
    برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند.
آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند. فریزرها این امکان را برای
قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب
بمانند. اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست
نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در
مخازن آب نگهداری می کردند. ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند.
آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند.متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند.باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند.پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند.
آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟

و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه میدارند؟برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های
ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا
آن ها یک «کوسه کوچک» به داخل هر مخزن میاندازند.
ماهی ها برای اینکه طعمه کوسه نشوند، جنب و جوش و حرکت دارند.کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد میرسند.زیرا ماهی ها تلاش کردند تا زنده بمانند.

در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید
و ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر بروید و شنا کنید .

برج کبوتر خانه ی میبد

    کبوترخانه ی میبد با چهار هزار لانه ی کبوتر و با سبک استوانه ای و معماری اصیل یزد،میزبان گردشگران داخلی و خارجی است.

     یکی از ویژگیهای این بنا خط سفید دور برج است که علاوه بر کمک به جذب کبوتران،مانع نفوذ خزندگان به داخل برج می شده است.

   از زیباترین کبوترخانه هاست که در میبد ساخته شده و قدمت آن به دوران قاجاریه برمی گردد که دارای چهار هزار لانه کبوتر است و با سبک استوانه ای و با ارتفاع حدود هشت متر و معماری اصیل یزد ساخته شده است. 

کبوترخانه ها یا کفترخانه ها که بدان ها کبوترخان نیز اطلاق می شده، ساختمان هایی کهن هستند که معمولا به شکل استوانه ساخته می شده اند. 

کبوترخانه ها برای گرداوری کود کبوترها و دیگر پرندگان جهت مصارف کشاورزی ساخته می شده است زیرا کود کبوتر در گذشته استفاده های بسیاری در صنعت نیز داشته، از جمله صنعت دباغی در چرم سازی و ساخت باروت. از این رو شاه عباس صفوی مالیات نسبتا سنگینی بر کبوترخانه ها بست.

حکایت قاطر پیر

باران بشدت مي باريد و مرد در حاليكه ماشين خود را در جاده پيش مي راند ناگهان تعادل اتومبيل بهم خورد و از نرده هاي كنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشين صدمه اي نديد اما لاستيك هاي آن داخل گل و لاي گير كرد و راننده هر چه سعي نمود نتوانست آن را از گل بيرون بكشد. به ناچار زير باران از ماشين پياده شد و به سمت مزرعه مجاور دويد و در زد. كشاورز پير كه داشت كنار اجاق استراحت مي كرد به آرامي آمد و در را باز كرد.

راننده ماجرا رو شرح داد و از او درخواست كمك كرد. پيرمرد گفت كه ممكن است از دستش كاري بر نياد اما اضافه كرد كه: «بذار ببينم فردريك چيكار ميتونه برات بكنه.»

با هم به سمت طويله رفتند و كشاورز افسار يك قاطر پير رو گرفت و با زور آن را بيرون كشيد. تا راننده شكل و قيافه قاطر رو ديد باورش نشد كه اين حيوان پير و نحيف بتواند كمكش كند، اما چه مي شد كرد، در آن شرايط سخت به امتحانش مي ارزيد.

با هم به كنار جاده رسيدند و كشاورز طناب را به اتومبيل بست و يك سر ديگر آن را محكم دور شانه هاي فردريك يا همان قاطر بست و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد: «يالا، پل، فردريك، هري، تام، فردريك، تام، هري، پل... يالا سعيتون رو بكنين... آهان فقط يك كم ديگه، يه كم ديگه... خوبه تونستين.»

راننده با ناباوري ديد كه قاطر پير موفق شد اتوميبل را از گل بيرون بكشد. با خوشحالي و تعجب از كشاورز تشكر كرد و هنگام خداحافظي از او پرسيد: «هنوز هم نميتونم باور كنم كه اين حيوون پير تونسته باشه، حتما هر چي هست زير سر اون اسامي ديگه است، نكنه يه جادوئي در كاره.»

كشاورز پاسخ داد: «ببين عزيزم، جادوئي در كار نيست. اون كار رو كردم كه اين حيوون باور كنه عضو يه گروهه و داره يك كار تيمي ميكنه، آخه ميدوني قاطر من كوره!»

آدم های امن

" آدم‌ های امن چه کسانی هستند؟ "

آدم‌ های امن، همان‌هایی هستند که همه چيز مي‌توانی بهشان بگويی، 
بدون اينکه قضاوت يا تحقيرت کنند...
مي توانی کنارشان احساس بودن کنی...
کسانيکه فقط خود خود خودت هستی که براشون مهمی، کسی که ﺩﺳﺘــــﺖ ﺭﺍ می گیرد .... ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺧﯿـــــــﺎﻝ ..
ﺩﺳـــــتت را می گیرد ﺑﻪ ﺭﺳــــﻢ ِمحبت ...
ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳــــــﺖ ﻫــــﻮﺍیت ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﺟــــــــﺎﺯﻩ به رسم رفاقت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷد !
گاهی تورا فرو می‌ریزد برای بنای جدید.... 
آدم های امن گل های قالی اند، 
نه انتظار چیده شدن دارند نه دلهره پژمردن،
همیشگی اند،
گنجینه اند،
سرمایه اند، 
آرامش خاطرند،
آرزو دارم هرکس یک آدم امن در زندگیش باشد...

حکایت مدیریتی

اﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﻼ ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ: ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ .

ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺖ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻨﯽ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩند و ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﺭﺳﺎندند.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ حالي که ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺟﺮﯾﻨﮓ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺻیغه ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ! ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟

ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : 
ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ .

  1.    ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
  2. ﻭﻗﺘﯽ ادم ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

مار را چگونه باید نوشت

روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت داشتند. مردي شياد از ساده لوحي آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعي حكومت مي كرد. برحسب اتفاق گذر يك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاري هاي شياد شد و او را نصيحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا مي كند. اما مرد شياد نپذيرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فريبكاري هاي شياد سخن گفت و نسبت به حقه هاي او هشدار داد. بعد از كلي مشاجره بين معلم و شياد قرار بر اين شد كه فردا در ميدان روستا معلم و مرد شياد مسابقه بدهند تا معلوم شود كداميك باسواد و كداميك بي سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در ميدان ده گرد آمده بودند تا ببينند آخر كار، چه مي شود.

شياد به معلم گفت: بنويس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شياد كه رسيد شكل مار را روي خاك كشيد.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنيد كداميك از اينها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا مي توانستند او را كتك زدند و از روستا بيرون راندند.

شرح حكايت

   اگر مي خواهيم بر ديگران تأثير بگذاريم يا آنها را با خود همراه كنيم بهتر است با زبان، رويكرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار كنيم. هميشه نمي توانيم با اصول و چارچوب فكري خود ديگران را مديريت كنيم. بايد افكار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پيشينه آنان ترجمه كرد و به آنها داد.

بگو چه می بینی

شرلوك هلمز كارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند.

نيمه هاي شب هولمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار كرد و گفت: «نگاهي به آن بالا بينداز و بگو چه مي بيني؟»

واتسون گفت: «ميليون ها ستاره.»

هولمز گفت: «چه نتيجه اي مي گيري؟»

واتسون گفت: «از لحاظ روحاني نتيجه مي گيريم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيريم كه زهره در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيريم كه مريخ در محاذات قطب است، پس ساعت بايد سه نيمه شب باشد.

شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت: «واتسون تو احمقي بيش نيستي. نتيجه اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند!»

 شرح حكايت

    در زندگي همه ما گاهي اوقات، بهترين و ساده ترين جواب و راه حل وجود دارد ولي اين قدر به دور دست ها نگاه مي كنيم يا سعي مي كنيم پيچيده فكر كنيم كه آن جواب ساده را نمي بينيم.

هنر استراتژی

داستانی فوق العاده جالب از یک مدرس استراتژی:

   قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه‌های «استراتژی کسب و کار» و «استراتژی فردی» برایم جذاب بودند. همیشه دوست داشتم «استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز.
در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.
قلعه استراتژی فردی
جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود…
به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …
 حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.
مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، «معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…
قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.

سالها گذشت…

ادامه نوشته

ارمغان خوبی ها....

در مورد مردم ژاپن

 دانـــستنی هـای جـالب در مـورد مــردم ژاپن

آیا میدانستید که در ژاپن نظافت عمومی حرف اول را می زند؟


آیا میدانستید که
 در ژاپن هرچه از لوازم منزل که استفاده نشود را به زباله‌دانی می‌سپارند؟

آیا میدانستید که
 در ژاپن خانه‌ی ویلایی تقریباً وجود ندارد؟


آیا میدانستید که
 در ژاپن مردم اگر باغچه‌ی کوچک داشته باشند در آن ترب می‌کارند و اگر بزرگتر باشد برنج؟

آیا میدانستید که
 بن‌مایه‌ی قدرت اقتصادی ژاپن را زنان ژاپن می‌سازند؟

آیا میدانستید که
 ژاپنی‌ها اصلاً پس‌انداز نمی‌کنند؟

آیا میدانستید که
 تورم در ژاپن منفی است؟

آیا میدانستید که
 حقوق یک معلم در ژاپن حداقل 7000 دلار در ماه است؟

آیا میدانستید که
 از کار مردن در ژاپن افتخار است؟

آیا میدانستید که 
یک کارمند ژاپنی برای رضایت مشتری حتی حاضر است...

ادامه نوشته

عجیب ترین خطای دید سال!

به نظر شما در تصویر زیر رنگ قسمت بالایی و پایینی چه تفاوتی با هم دارد؟



رنگ هر دو قسمت یکی است!
 
برای اطمینان یک بار دیگر به تصویر برگردید و انگشت خود را بر روی خط جداکننده بگذارید و نگاه کنید.

خطای دید

چند ثانیه به نقطه کوچک سیاهرنگ وسط عکس بطور ثابت نگاه کنید. یعنی تا زمانی که بافرینگ پایین تصویر بطور کامل پر شود.

  بعد از طی این چند ثانیه عکسی سیاه و سفید ظاهر میشود ولی جالب اینجاست که تا زمانی که نگاهتان بطور ثابت بر روی نقطه سیاهرنگ متمرکز است، شما این عکس را رنگی میبینید!

خطای دید