داستان مار و اره

داستان مار و اره

یک شب ماری در نجاری،بدنش به اره ای گیر کرد و کمی زخم شد.

خیلی عصبانی شد،اره را گاز گرفت که سبب خونریزی دهانش شد و برای

دفاع از خود شدیداً حمله کرد.بدنش را به دور اره پیچاند و هی فشار داد.

صبح که نجار به کارگاه آمد، روی میز بجای اره،لاشه ی ماری زخم آلود دید که

فقط وفقط بخاطر خشم زیاد مرده است.

ما در لحظه ی خشم،می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی

بجز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که

خیلی دیر شده است.

ارزش انسان با معیار خود

یک روز پسری از پدرش سوال کرد،ارزش این زندگی چقدره؟

پدرش بجای جواب دادن یه تیکه سنگ بهش داد و گفت برو تو بازار بفروشش!

هر کسی قیمتش رو پرسید،دو انگشتت رو بالا بیار و چیزی نگو!

بعد از اینکه پسر به بازار رفت،یه زن پرسید قیمت این سنگ چنده؟

میخوام بزارمش تو باغچه ام.

پسر چیزی نگفت و دو انگشتش رو بالا آورد،

زن گفت دو دلار؟

میخرمش.پسر به خونه بر گشت و به پدرش گفت یه زن گفت که حاضره

سنگ رو دو دلار ازم بخره...

ادامه نوشته

داستان خواب و حلوا

جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند در راه؛ زر یافتند،حلوا ساختند.

گفتند:بیگاه است،فردا بخوریم و این اندک است،آن کس خورَد که خواب نیکو

دیده باشد.غرض تا مسلمان را ندهند!

مسلمان نیم شب برخاست.خواب کجا؟ عاشق محروم و خواب؟!...

برخاست،جمله حلوا را بخورد.

عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا برکشید.

جهود گفت: موسی در تماشای بهشت برد مرا،

عیسیِ تو در آسمان چهارم بود،عجایب آن چه باشد در مقابل عجایب بهشت؟

مسلمان گفت:محمد آمد،گفت ای بیچاره،یکی را عیسی برد به آسمان چهارم،

و آن دگر را موسی به بهشت برد،تو محروم بیچاره،باری برخیز و

این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم.

گفتند:والله خواب آن بود که تو دیدی،آنِ ما همه خیال بود و باطل.

                                                                     شمس تبریزی

نگاهی متفاوت به داستان خرگوش و لاک پشت

نگاهی متفاوت به داستان خرگوش و لاک پشت در دنیای اقتصاد

به گزارش گروه اقتصادی«خبرگزاری دانشجو» از دوران کودکی با خواندن

داستان معروف خرگوش و لاک پشت آموختیم که برای پیشرفت و ترقی

بایدآهسته و پیوسته در مسیر اهدافمان حرکت کنیم،

در صورتیکه در دنیای مدرن علم و تکنولوژی همواره آهسته و پیوسته بودن

پاسخگوی نیازهایمان نیست و باید از راهکارهای عملی دیگری استفاده کنیم.

در این داستان خرگوش در مسابقه ی دو با لاک پشت به دلیل اینکه از

پیروزی خود مطمئن بود،در وسط مسابقه یک چرت کوتاهی می زند و

هنگامی که بیدار می شود،می بیند که برنده مسابقه لاک پشت است که

مسیر را آهسته وپیوسته طی کرده است امااین داستان ادامه ای

هم دارد که باهم می خوانیم.

خرگوش که از خواب غفلت بیدار شده بود...

ادامه نوشته

ضرب المثل های عجیب


8ضرب المثل مدیریتی عجیب از سراسر دنیا؛

جامایکا:

قبل از اینکه از رودخانه عبور کنی،به تمساح نگو "دهن گنده".

تفسیر:

تا وقتی به کسی نیاز داری،او را تحمل کن و با او مدارا کن.

 

هاییتی:

اگر میخواهی جوجه هایت سر از تخم بیرون بیاورند،

خودت روی تخم ها بخواب.

تفسیر:

اگر به دنبال آن هستی که...

ادامه نوشته

نیکی را بکار

معلم مدرسه ای با اینکه زیبا بود و اخلاق خوبی داشت،هنوز ازدواج نکرده بود.

دانش آموزانش کنجکاو شدند و از او پرسیدند:

"چرا با اینکه دارای چنین جمال و اخلاقی هستی، هنوز ازدواج نکرده ای؟"

معلم گفت:

"یک زنی دارای پنج دختر بود.شوهرش او را تهدید کرده بود اگر بار دیگر دختر به

دنیا بیاورد آن را سر راه خواهد گذاشت یا به هر نحوی شده آن را

بیرون می اندازد.

بار دیگر آن زن دختری به دنیا آورد.پدرش آن دختر را هر شب کنار میدان شهر

رها می کرد،صبح که می آمد،می دید که کسی طفل را نبرده است.

تا هفت روز این کار ادامه داشت و مادرش هر شب برای آن طفل دعا می کرد و

او را به خدا می سپرد،

خلاصه آن مرد...

ادامه نوشته

افکار منفی

می گویند آقا محمد خان قاجار علاقه ی خاصی به شکار  روباه داشته،

تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می تاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی

نقش زمین می شده،

بعد آن بیچاره را می گرفته، و دور گردنش زنگوله ای آویزان می کرده،...

ادامه نوشته

عشق از دیدگاه مولانا

ای که می پرسی نشان عشق چیست؟

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.

عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده ای درمان کنی.

در میان این همه غوغا و شرّ

عشق یعنی کاهش رنج بشر.

عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش.

عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر

واگذاری آب را، بر تشنه تر.

عشق یعنی دشت گل کاری شده

در کویری چشمه ای جاری شده.

عشق یعنی ترش را شیرین کنی

عشق یعنی نیش را نوشین کنی.

هر کجا عشق آید و ساکن شود

هر چه ناممکن بود ،ممکن شود.

پند لقمان حکیم به فرزند

ای جان فرزند؛

هزار حکمت آموختم که از آن،چهارصد حکمت انتخاب کردم و

از آن چهارصد،هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛

دو چیز را هرگز فراموش مکن؛"خدا"و"مرگ"را.

دو چیز را همیشه فراموش کن؛

"هنگامی که به کسی خوبی کردی"

"زمانی از کسی بدی دیدی"

و هر گاه به مجلسی وارد شدی"زبان نگه دار"

اگر به سفره ای وارد شدی"شکم نگه دار"

وقتی وارد خانه ای شدی"چشم نگه دار"

و زمانی که برای نماز ایستادی"دل نگه دار"

خورشید چه زمانی خواهد مرد

حدود 4،6 میلیارد سال پیش،خورشید ما، از ابری غول پیکر از گاز و غبار شکل گرفت.

طی یک میلیارد سال آینده، خورشید به گرم شدن خود ادامه می دهد تا اینکه 

میانگین دما ی زمین از میزان بحرانی 30 درجه سلسیوس عبور می کند و بیشتر

گونه های حیات منقرض می شوند.

حدود 5 میلیارد سال پس از آن،خورشید به غول سرخ تبدیل خواهد شد و اندازه ی

آن به بیش از 100 برابر میزان فعلی اش می رسد .

یک میلیارد سال پس از آن و در سن 11 میلیارد سالگی،خورشید خواهد مرد و با

بیرون ریختن لایه ی بیرونی اش به سحابی سیاره ای تبدیل می شود.

در نهایت و با گذشت 3 میلیارد سال دیگر،تنها هسته ای داغ و چگال از اکسیژن و

کربن از خورشید باقی خواهد ماند:یک کوتوله ی سفید.

پند امام حسین (ع)

دو نفر را توی زندگیتون فراموش نکنید!!

یک:کسی که به شما کمک کرد زمانی که نیاز داشتید!

دو:کسی که شما رو ترک کرد در زمان های سخت!

«امام حسین (ع)»

تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد

حکایت نمک و آب

    روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد.

راهب از شاگردش خواست کیسه ی نمک را نزد او بیاورد،

سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پُری ریخت و از او خواست همه ی آن آب را بخورد،

شاگرد فقط توانست یک جُرعه ی کوچک از آب داخل لیوان را بخورد،آن هم به سختی.

استاد پرسید:

«مزه اش چطور بود؟»

شاگرد پاسخ داد:«خیلی شور و تند است،اصلاً نمی شود آن را خورد.»

   پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بر دارد و او را همراهی کند.

رفتند تا رسیدند کنار دریاچه.

استاد از او خواست تا نمک ها را داخل دریاچه بریزد.

سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد.

شاگرد براحتی تمام آب لیوان را سر کشید.

استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید.

شاگرد پاسخ داد:«کاملاً معمولی بود.»

پیر هندو گفت:

«رنجها و سختیهایی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود

همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرتِ پذیزش انسان است که هر چه

بزرگتر و وسیع تر می شود،می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند.

بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب

کله پُر و جیب خالی

روزی مرد ثروتمندی بهلول را در جمعی دید و خواست که او را به مسخره بگیرد.


به او گفت بهلول آیا هیچ شباهتی بین من و تو وجود دارد؟


بهلول گفت بله


مرد ثروتمند گفت بگو ببینم آن چیست؟


بهلول جواب داد:


دو چیز ما کاملا شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله شما که هر دو خالیست


و دیگری کله من و جیب شما که هر دو پُر است...

تکیه گاه

آدم هایی که خودشون

توزندگی همیشه

 

تکیه گاه بودن،

وقتی مشکلی پیدا می کنن،

 

تنهایی رو بیشتر دوست دارن،

چون

 

عادت به تکیه کردن ندارن....

داستان سلیمان و مورچه ی عاشق

ســــلیمان و مورچه عاشق

    روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: .......
ادامه نوشته

فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی

این مطلب مختص کسانیه که حوصله خوندن متن های زیاد رو دارن،اما

اگر بخونن،به جواب خیلی از چراهاشون میرسن...

فرهنگ سه خطی:

یک روز فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی، در حال قدم زدن در پارک،چشمش به دختر بچه ای افتاد؛

که داشت گریه می کرد.کافکا جلو می رود و علت را جویا می شود.

دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می دهد:"عروسکم گم شده..."

کافکا با حالتی کلافه پاسخ می دهد:

"امان از این حواس پرت... گم نشده،رفته مسافرت!"

دخترک دست از گریه می کشد و بهت زده می پرسد:"از کجا می دونی؟!"...

ادامه نوشته

چهار گنج بهشت

پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

چهار چیز از گنج های بهشت است:

پنهان داشتن نداری

پنهان داشتن صدقه

پنهان داشتن مصیبت

پنهان داشتن درد

حکایت

مور چه ای دانه بر پشت داشت و آرام می رفت...

نسیمی وزیدن گرفت و دانه را بر زمین زد.

مورچه دانه را بر داشت و با نگاهی به آسمان آرام نجوا کرد:

گاهی یادم می رود که هستی.

کاش گاه و بی گاه نسیم بوزد.

دلنوشته

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید !

خار رنجید ولی هیچ نگفت...

ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود...

دستِ بی رحمی نزدیک آمد،

گل سراسیمه ز وحشت افسرد....

لیک آن خار در آن دست خَلید،

و گل از مرگ رهید!

صبح فردا که رسید،

خار با شبنمی از خواب  پرید!

گل صمیمانه به او گفت سلام....!

گل اگر خار نداشت .....

دل اگر بی غم بود...

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی،عشق ،اسارت همه بی معنا بود!

 

فریدون مشیری

آدم های منفی

آدم های منفی،

به پیچ و خم جاده می اندیشند؛و

 آدم های مثبت به زیبایی های آن.

هر دو به مقصد می رسند؛

اما یکی با حسرت و

دیگری با لذت.

سندروم باکستر

       در صحنه ای از فیلم تایتانیک، در حالی که کشتی در اثر برخورد با کوه یخ دچار

صدمه ی جدی شده بود،گروهی نوازنده ،در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات

برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند!

     آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند که کیفیت کارشان تحت تأثیر

شرایط  نامناسب موجود قرار نگیرد!

      اما در یک کشتیِ در حالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت

در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سو هستند،چه اهمیتی دارد که موسیقی

کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!

مثالی دیگر می تواند از کتاب"قلعه ی حیوانات" باشد؛

     طبق ماجرای این کتاب حیوانات دست به دست هم می شوند و ارباب و

خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند.

    اولین کار آنها تنظیم عهد نامه ایست که طبق آن همه ی حیوانات باهم برابرند و

هیچ کس حق ندارد، خود را مالک و ارباب دیگران بداند.

     اما چیزی نمی گذرد که...

ادامه نوشته

خدا را صدا بزن

    گاهی خدا را صدا بزن....

بی  آنکه بخواهی از او گله کنی

بی آنکه بگویی چرا؟

    ای کاش....

و بی آنکه نداشتن ها و نبودن ها را به او نسبت بدهی.....

گاهی خدا را به خاطر خدا بودنش صدا بزن....

دلنوشته

دلنوشته

زندگی نیست به جز عشق،

به جز حرف محبت به کسی،

ورنه هر خار و خسی،

زندگی کرده بسی،

زندگی تجربه ی تلخ فراوان دارد

دو سه تا کوچه و پس کوچه،

اندازه ی یک عمر بیابان دارد.

ندیدن بهترین ها

شیرین ترین توت ها پای درخت می ریزد،در حالی که ما برای چیدن توت های کال،چشم به بالاترین شاخه ها دوخته ایم...

این است حکایت ندیدن بهترین ها!!!

برای صدقه دادن ،در جیب هایمان بدنبال بی ارز شترین سکه میگردیم...!

اونوقت از خداوند بالاترین درجه نعمتها را هم می خواهیم....!!

چه ناچیز می بخشیم...

و چه بزرگ تمنا می کنیم...!!!

زنده باد میان سالی

   زنده باد میانسالی؛که آدمی در آن نه هول و ولا و شتاب جوانی را دارد، نه دیگر

فکر می کند که همه کاره  ی عالم است و اختیارش نا محدود؛

نه در حسرت نداشته ها غرق است و نه داشته های خیالی را در سر می پروراند.

میان سالی یعنی قد ر دانی از آنچه داری.

میان سالی یعنی بهترین دوران زندگی.

میان سالی یعنی دیدن یکی دو تار موی سفید در هر ماه؛یعنی

آگاهی تدریجی از اینکه تو جاودانه نیستی؛رو به پایانی،و فرصت زیستن چقدر اندک است.

میان سالی یعنی اینکه وقت نداری حسرت گذشته و آینده را بخوری.

میان سالی یعنی اینکه می فهمی آدم ها همینند که هستند،و آنها را همانطور که

هستند دوست بداری.

میان سالی یعنی شروع پختگی؛آرامش،زود از کوره در نرفتن،هیجانی(منفی)نشدن،

استقامت ورزیدن،و....

میان سالی یعنی میان - سالی.

الهی به مستان میخانه ات

الهـی به مسـتــان میـــخانه ات

 به عقــل آفریـــنـان دیــوانه ات

به مستـان افتـاده در پای خم 

به رنـدان پیـــمـانه پیـمای خم

که خاکـم گـل از آب انگـور کن     ســراپـای مـن آتـــش تـور کن

 الهـی به آنـان که در تـو گمنـد    نـهـان از دل و دیـــده مردمـنـد

 به رنـدان سرمـســت آگـاه دل    که هرگـز نرفـتــنـد جـز راه دل

 به میــــــخـانه وحـدتــم راه ده

دل زنـــــــده و جــان آگــاه ده

الهـی به نـور دل صبـح خیــزان عشـــق

ز شادی به انـده گریـزان عشــق

 به میــــخانه آی و صفـا را ببین       ببیـن خویـش را و خـدا را ببین

 الهـــــی به جــان خـرابـاتـیــان 

کزین تهمت هستی ام وارهان

 

  "رضی آرتیمانی از شاعران دوره صفویه"

سپر مشکلات

هر زمان فکر کردید

مشکلات آنقدر بزرگ است

که حتما شما را خواهد کشت

سربرگردانید و نگاهی به مشکلات پشت سرتان کنید

تمام مشکلاتی که از سر گذرانده اید ،هیچ یک،از آنها شما را نکشت

اما تک تک آنها باعث شدند

امروز یک آدم قوی تر باشید

پس نترسید

یا پیروزید،یا قوی تر،

حالا با این طرز تفکر،

آیا میتوان گفت پیروز نخواهید شد؟

بخندید و بخندانید

خنده باید زد به ریش روزگار

ورنه دیر یا زود،پیرت می کند

سنگ اگر باشی خمیرت می کند

شیر اگر باشی پنیرت می کند

باغ اگر باشی کویرت می کند

شاه اگر باشی حقیرت می کن

ثروت، ار داری فقیرت می کند

گاز را بگرفته زیرت می کند

عاقبت از عمر سیرت می کند

گر زدی قهقه به ریش روزگار

ریش را چرخانده شیرت می کند

دل به تو داده دلیرت می کند

خویشتن، فرش مسیرت می کند

عشق را نور ضمیرت می کند

خاک اگر باشی حریرت می کند

کورش، ار باشی کبیرت می کند

رستم، ار باشی امیرت می کند

آشپز باشی وزیرت می کند

 پس بخندید و بخندانید هم

خنده،«دنیا»را،اسیرت می کند

 لبتان پر خنده،دلتان همیشه شاد و خرم باد..... 

                                                        «سیمین بهبهانی»

واگویه چیست؟

آهسته با خود صحبت کردن را "واگویه" گویند.

قدرت نفوذ کلام شما برای خودتان،هفده مرتبه از قدرت کلام دیگران نسبت به شما قوی تر است.

اگر یکبار به خودتان بگویید"نمی توانم" باید دیگران هفده بار به شما بگویند"می توانید" تا اثرش خنثی شود....!

«مراقب واگویه های خود باشید.»