درسی از دیسون

     ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ،یکی از ثروتمندان آمریکا

به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال درآزمایشگاه مجهزش که

ساختمان بزرگی بود، هزینه می کرد.این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود.

هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.  

در همین روزها بود که نیمه های شب...

ادامه نوشته

ژیلت

چگونه "ژیلت"از یک فروشنده دوره گرد،به میلیاردری بزرگ تبدیل شد.

"کینگ کمپ ژیلت"،فروشنده ای دوره گرد و مردی خیالباف بود.

او به تمام شهرها سفر می کرد تا اجناسش را بفروشد،در حالی که

رؤیای خلق جامعه آرمانی را در سر می پروراند که عاری از فقر،جرم،

جنایت و جنگ باشد.

همچنین آرزوی ابداع وسیله یا راهی را داشت تا او را به شهرت و ثروت

برساند اما برای هیچ یک از اختراعاتش،نتوانست پولی به دست آورد.

چیزی که زندگی ژیلت را عوض کرد،...

ادامه نوشته

شاه عباس

روزی شاه عباس به همراه وزیرش شیخ بهایی و چند تن از فرماندهان

به شکار می روند.در بین راه شاه عباس به شیخ بهایی گفت:

یاشیخ! نقل،داستان یا پندی بگوییدکه این فرماندهان درسی بگیرند؛

شیخ بگفتا: این سه تپه خاک را می بینید،گفتند بله،

شیخ گفت: خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر

کسی بگوید حتی به همسرش.

گفت :آن تپه وسطی را می بینید؟

گفتند :بله،شیخ گفت: خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم

بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت کند.
شیخ گفت: آن تپه (آخری)...

ادامه نوشته

یک داستان کوتاه

یکی از روزها حیوانات جنگل دور هم جمع میشن تا مدرسه ای درست کنن،

خرگوش،پرنده،سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادن.

خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشه.

پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود.

مارماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن

از درخت نیز باید در زمره آموزش های مدرسه قرار بگیره.

شورای مدرسه با لحاظ کردن تمام پیشنهادات، دفترچه راهنمای تحصیلی
مدرسه را تهیه کرد و بعد قرار شد همه حیوانات...

ادامه نوشته

هرگز به آدم های مهربان زخم نزنید

    آدم های مهربان در مقابل خوبی های یکطرفه،هرگز احساس

حماقت نمی کنند.

چون خوب بودن برای آنها عادت شده،آدم های مهربان از سر احتیاجشان

مهربان نیستند،آنها دنیا را کوچکتر از آن می بینند که بدی کنند.

آدم های مهربان خود انتخاب کرده اند که نبینند،نشنوند و به روی خود

نیاورند،نه اینکه نفهمند.

هزاران فریاد،پشت سکوت آدم های مهربان هست،

سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید.

توانایی صحبت کردن به زبان های مختلف،

سرمایه ای با ارزش است.

اما توانایی بسته نگه داشتن دهان و سکوت کردن

به هر زبانی گرانبها و بی قیمت است.

                                                      الهی قمشه ای

سدّ شانس

پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه

عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ

می گذشتند .بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که

نظم ندارد.حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و... .

با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.

نزدیک غروب،یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود،نزدیک سنگ

شد،بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط

جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.

ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود،

کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:

"هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد!!"

زندگی عمل کردن است.این شَکر نیست که چای را شیرین می کند بلکه

حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چای می شود...!

         در بازی زندگی استادِ تغییر باشیم ،نه قربانی تقدیر.

"بیمار از کجا آمده؟"

در زمان ابوعلی سینا،هجوم موش ها به شهر همدان موجب شیوع

بیماری طاعون در این شهر شد؛پزشک حاذق،بوعلی به مردم شهر

دستور داد،برای مقابله با موش ها،از مار استفاده کنند و بعدها

به پاس این کار،در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه نهادند

تا از آن بنوشند،زیرا شراب زهر مار را زیاد می کند.

از آن پس مار نماد بهداشت و نماد داروخانه های سرتاسر جهان شد.

برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت می دانستند و به افرادی

که زیاد دچار امراض می شدن ،می گفتند:"بی مار".

یک وجب روغن

ناصرالدین شاه سالی یک بار (آن هم روز اربعین)آش نذری می پخت و

خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.

در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه

آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می دادند.

بعضی سبزی پاک می کردند،بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند.

عده ای دیگ های بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و خلاصه هر کس

برای تملق و تقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود.

خود اعلا حضرت هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید

و از آن بالا نظاره گر کارها بود.

سرآشپزباشی...

ادامه نوشته

ته جهنم

ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه

عبور می کرد که چشمش به زغال فروشی افتاد.

مرد زغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت،مشغول جدا کردن زغال

از خاکه زغال ها بود و در نتیجه ی گرد زغال با بدن عرق کرده و عریان او

منظره ی وحشتناکی را به وجود آورده بود.

ناصرالدین شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و زغال فروش را صدا کرد،

زغال فروش بدو جلو آمد و گفت "بله قربان"

ناصرالدین شاه با نگاهی به سرتاپای او،گفت:

"جهنم بوده ای؟"

زغال فروش زرنگ گفت:"بله قربان"

شاه از برخورد زغال فروش خوشش آمده و گفت:

"چه کسی را در جهنم دیدی؟"

زغال فروش حاضر جواب گفت:

"اینهایی که در رکاب اعلا حضرت هستند همه را در جهنم دیدم."

شاه به فکر فرو رفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:

"مرا آنجا ندیدی؟"

زغال فروش با خود فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده،

که ممکن است دستور قتلش صادر شود،اگر هم بگوید که ندیدم

که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت:

"اعلا حضرتا حقیقتش این است که من تا ته جهنم نرفتم!"

جوان،دزد و زن زیبا

در میان یاران پیامبر اکرم(ص)جوانی بود که در میان مردم به

حسن ظاهر،شهرت داشت و کسی احتمال گناه درباره اش نمی داد.

روزها در مسجد و بازار،همراه مسلمانان بود،ولی شب ها به خانه های

مردم دستبرد می زد.

یک بار هنگامی که روز بود،خانه ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب

همه جا را فرا گرفت،از دیوار خانه بالا رفت.از روی دیوار به داخل خانه

نگریست.خانه ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر

می برد.

شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت.او،به تنهایی در آن خانه

می زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می گذراند.

دزد جوان با مشاهده ی جمال و زیبایی زن،به فکر گناه افتاد،
پیش خود گفت:"امشب...

ادامه نوشته

فقر و ثروت

اهالی روستایی از ملا نصرالدین دعوت می کنند که در روستایشان سخنرانی کند.

ملا پاسخ می دهد که اگر نفری پنج سکه به او بدهند برای سخنرانی خواهد آمد.

اهالی روستا کنجکاو از اینکه ملا چه چیز با ارزشی می خواهد بگوید،به هر زحمتی بود

نفری پنج سکه فراهم کرده به دست وی می رسانند.

در روز موعود در حالیکه سکه ها در جیب ملا صدا می کنند به بالای منبرمی رود

و سخنرانی بسیار زیبایی می کند.

سپس از منبر پایین آمده،رو به مردم آماده خروج می گوید:

"بیایید جلو و پول هایتان را پس بگیرید."

اهالی روستا هاج و واج از این حرف ملا،لحظه ای گنک و گیج می مانند و

سپس می گویند:"ملا این دیگر چه مرامیست!این پس دادن چه معنی دارد؟"

ملانصرالدین لبخندی می زند و می گوید:

"من به این سکه ها نیازی ندارم چون کارشان را کردند!!

و دو نکته در این مسئله هست،

اول اینکه شما به دقت به حرف هایم گوش دادید،چون برایش بهایی پرداخت کرده بودید.

دوم اینکه من خیلی قشنگ صحبت کردم چون در جیبم پول بود!"

در دنیای امروز :

فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند.

و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند.

و چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش،

و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایش... .

باغ انگور

از کتاب "حاج آخوند"

حاج شیخ محمودرضا امانی،فرزند مرحوم شیخ علی اصغر،

در روستای مهاجران و روستاهای اطراف،معروف و مشهور به حاج آخوند بود...

حاج آخوند چیزِ دیگری بود!

روحانی ملا،ادیب و نکته دان و عارفی که از غوغای جهان بیرون،

از مدرسه و شهر گریخته بود.شیخی شاد که خانقاهی نداشت .

دستهایش مثل کشاورزان محکم و نیرومند بود .زندگی اش از کشاورزی و

باغ انگورش می گذشت...

ادامه نوشته

زندگی درک همین اکنون است.

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست؛

شاید آن خنده که امروز،دریغش کردیم،

آخرین فرصت خندیدن ماست

هرکجا خندیدیم،

زندگی هم آنجاست

زندگی شوق رسیدن بخداست

خنده کن بی پروا

خنده هایت زیباست...

ذهن زیبا

ذهن زیبا بهترین طبیب شماست

اگر می خواهید جسم خود را تقویت کنید،ذهنتان را تقویت کنید.

اگر می خواهید جسم خود را احیا کنید،ذهنتان را زیبا کنید.

افکار پلید،افکار توأم با حسرت،یأس،رنج و اندوه،سلامتی و نشاط جسم را ازمیان می برند.

چهره عبوس حاصل بخت و اقبال نیست بلکه حاصل افکار زشت و ناپسند است.

کسانی که با صداقت زندگی کرده اند سالخوردگی مانند منظره غروب خورشید همراه با

متانت و نشاط است.

هیچ طبیبی مانند اندیشه ای شادی آفرین برای از میان بردن بیماری های جسمانی نیست.

هیچ داروی آرام بخشی مانند نیت خیر،برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد.

زندگی همراه با سوء نیت ،بدبینی،سوءظن و حسادت مانند سیاهچالی است که

خودمان ساخته ایم و خود را در آن زندانی کرده ایم!!!

آرامش و آسایش

آرامش و آسایش باهم فرق دارند،

آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونی هست.

مردم ممکنه خیلی در آسایش باشند اما معدود افرادی هستند

که در آرامش زندگی می کنند.

آسایش یعنی راحتی در زندگی،که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به

دست میاد،هرچی دلشون بخواد میخرن،هر کجا خواستن میرن و ...

آرامش رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند،

شاید بی چیز باشن اما دلشون خوشه،

به آنچه دارن راضیین.

چه خوب می شد که ما در عین آسایش،آرامشم همراهمون بود!

آرامش و آسایش را برای همه شما آرزومندم... .

باور توانستن

هشت سخن که هر روز شما را با انگیزه نگه می دارد:

1-هیچکس شما را به جلو هل نمی دهد الاّ خودتان.

2-همیشه باور داشته باشید که اتفاق فوق العاده ای رخ خواهد داد.

3-هیچ چیز در دنیا دائمی نیست؛حتی مشکلاتمان.

4-امیدتان را از دست ندهید،شما هرگز نمی دانید که فردا ممکن است

چه چیزی به همراه داشته باشد.

5-زندگی سرسخت است اما شما هم همینطور.

6-از فکر کردن به اتفاقات ناگوار دست کشیده و به اتفاقات خوب فکر کنید.

7-در سکوت به سختی کار کنید.

8-رها کردن ،آسان نیست اما ضروری است.

چرا داد زدن؟!

روزی معلم از دانش آموزانش پرسید:

آیا می دانید چرا وقتی انسان ها با هم دعوا می کنند سر یکدیگر داد می زنند؟

یکی گفت: شاید به این خاطر که می خواهن سخن خود را به هم بقبولانند.

یکی دیگر گفت :شاید می خواهند بگویند زور من بیشتر است و هر کدام چیزی

گفتند...!ولی هیچکدام جواب معلم نبود،

معلم سخنش را ادامه داد و گفت:

وقتی آدم ها با هم دعوا می کنند قلب هایشان از هم دور می شود...

ادامه نوشته

دارکوب ها را از درخت زندگیتان دور کنید

به دارکوب ها نگاه کنید ،آنها اره برقی ندارند،مته همراهشان نیست،

اما تنه سخت ترین درخت ها را سوراخ می کنند و در دل درختان ،

لانه خودشان را می سازند.

دارکوب ها با ضربه های سریع و کوتاه،اما پشت سرهم درخت ها را

سوراخ می کنند.آنها سردرد نمی گیرند ،خسته نمی شوند تا لحظه ای که

موفق نشوند دست از کار نمی کشند،نه ناامید می شوند و نه پشیمان.

دارکوب ها به خودشان ایمان دارند.

در زندگی هر کدام از ما دارکوب هایی هستند که

با نوک زدن های مکرر،با سماجت و بدون آنکه خسته شوند،

به درونمان نفوذ می کنند و لانه هایشان را می سازند.
این دارکوب ها ...

ادامه نوشته

"راهزنان وقت" خود را بشناسید

راهزنانِ وقت

زمان را نه می توان خرید،نه می توان ذخیره کرد و نه می توان متوقف ساخت،

تنها می توانید در وقتتان صرفه جویی کنید.

زمان همانند یک تیر از کمان رها شده است که

هرگز باز نمی گردد.

راهزنان زمان،قسمتی از زمانمان را به جبر از ما می ستانند و قسمتی دیگر را

به نیرنگ،اما آنچنان باقی می ماند بی آنکه بدانیم ضایع می شود.

در این دنیا،هرچیزی که با ارزشتر باشد به همان اندازه به مراقبت بیشتری نیاز دارد.

راهزنان وقت بسیارند و هرکدام بانیرنگی جهت ربودن گوهر وقت ما کمین کرده اند.

سر شناس ترین راهزنان زمان:

سلام و تعارفات بیش از حد با دیگران.

بی برنامه بودن.

در نظر نگرفتن ...

ادامه نوشته

راز روشن کردن شمع

چرا هر شمع باید فقط یک بار مورد استفاده قرار گیرد؟

زیرا شمع در استفاده مجدد،ارتعاش و انرژی بار اول را ندارد،

توجه داشته باشید که رنگ شمع هم می تواند در کارایی آن نقش

بسزایی داشته باشد،رنگ هر شمع بنا به نوع خواسته شما باید

انتخاب شود.

هرگز شمع را با فندک روشن نکنید و برای این کار از کبریت استفاده کنید.

از قدرت شمع بر علیه میل و خواسته دیگران استفاده نکنید،

زیرا واکنش های بدی برایتان به همراه دارد.

شمع و پروانه،اگر از شمع برای درمان استفاده نمودید

حتما پس از پایان دعا شمع را با انگشت،خاموش کنید،

یادتان باشد با فوت کردن هرگز این کار را انجام ندهید،

زیرا نفس نیز مانند آتش،عنصری از عناصر اربعه می باشد و

برای خاموشی یکی نباید از نیروی خلاق دیگری استفاده نمود.

(جالب است که در اسلام نیز فوت کردن به شمع مکروه است و

قدیمی ترها یا با انگشت یا با قاشق های سرکج

شعله شمع را خاموش می کردند.)

هاله چیست ؟

تابحال احساس کرده اید که بدون اینکه کسی را بشناسید،

احساس خوبی به او دارید ،

این موضوع به هماهنگی طیف هاله ها مربوط است.

هاله یک حوزه انرژی الکترو مغناطیسی هست که بدن را احاطه کرده 

و از آن محافظت می کند.

سیگار ،مشروبات الکلی و مواد مخدر هاله را بسیار آسیب پذیر می کنند.

هاله با روش عکسبرداری کرلیان قابل مشاهده است.

هاله انسان توسط چاکراها ایجاد می شود.

مجموعه چاکراها مانند یک رنگین کمان متشکل از هفت رنگ است

که هر چاکرا طیفی از این رنگین کمان را تداعی می کند.
زمانی هاله...

ادامه نوشته

اساس زندگی

اگر افراد می توانستند یاد بگیرند که آنچه برای من خوب است،لزومی ندارد

که برای دیگران هم خوب باشد،آنگاه دنیای شاد و خوشایندتری می داشتیم.

تئوری انتخاب به ما می آموزد که دنیای مطلوب من، اساس زندگی من است

نه اساس زندگی دیگران.                                                                                                                                       ویلیام گلاسر

مدیر خرده بین

اگر شما نیز مدیری خرده بین هستید، در واقع حتی نمی دانید که دارید

چه کار می کنید!

"خرده بینی مدیریتی" نشانه هایی دارد:

* مدیران خرده بین مدیرانی هستند که هرگز از نتایج کار کارکنانشان راضی

نیستند.آنها اگر نتوانند چیز متفاوتی انجام دهند،احساس درماندگی می کنند.

* این مدیران عادت دارند درگیر جزئیات شوند و از اینکه از کار کسی ایراد بگیرند

و آن را تصحیح کنند،لذت می برند.

مدیران خرده بین دوست دارند از تمام مسائل سازمان آگاه باشند و همیشه

می خواهند هر پیامی که در سازمان رد و بدل می شود،برای آن ها هم

ایمیل شود.
* اگر این نشانه ها...

ادامه نوشته

فرصت

یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد؛"این زمان" می شود "آن زمان...".

می شود بسان چای یخ کرده ی روی میز!

که با عشق،دم کرده بودی و یادت رفته...و حالا با هیچ قند و شکلاتی به

مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید...خورده نمی شود که نمی شود... .

"فرصت" را که بگذاری بگذرد،می شود مثل آب تنگ ماهی که به وقتش

عوض نشود.آن وقت دیگر آن ماهی هم،ماهی نمی شود...

قدر "لحظات" را بدانیم.

زندگی منتظر هیچکس نمیماند.

آمده ایم تا بهترین بازیِ...

خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند

و رفتنش چیزی ازآن کم.

حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد،باید که جای پایش در این دنیا بماند.

آدم،خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.

نیامده ایم که جمع کنیم ،آمده ایم تا ببخشیم،آمده ایم عشق را،ایمان را،دوستی

را، با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم...

آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما، پر می شود و بس!

بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.

آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...

پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم!

تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

 

جهان این چنین بنا شده است که

اگر خواستار لذت بردن ازخوشی های آن هستی،

باید رنج های آن را نیز بر دوش بکشی.

چه بخواهی و چه نخواهی نمی توانی

یکی را بدون دیگری داشته باشی.

قدرت جذب

طوری صحبت کن که دیگران عاشق این باشن که بهت گوش بدن...

طوری گوش بده که دیگران عاشق این باشن تا باهات صحبت کنن... .

کمال طلبی منفی!؟

ما کمال گرا به دنیا آمده ایم و فرهنگ مان هم ما را اینطور بار آورده است.

ولی باید بدانیم کمال گرایی منفی آفت است.

مهمتر از بهترین بودن ،پذیرش خویشتن  ورسیدن به آرامش درونی است.

همه قرار نیست قهرمان باشند.

با کمال گرایی در مورد بهترین ها طوری گفتگو می کنیم که باعث شود

عده ی زیادی احساس معمولی بودن و بازندگی بکنند،

در حالی که هر کسی در جایگاه خود بهترین است.

یکی از ویژگی های کمال طلبی این است که

از داشته هایشان لذت واقعی را نمی برند و

همیشه نداشته هایشان را می بینند.
بزرگترین مشکل این،...

ادامه نوشته

رهایی ماهی قرمز از سفره هفت سین

 80سال پیش به همراه ورود چای به ایران،ماهی قرمز که

سمبل عید چینی ست به سفره های هفت سین مراسم عید نوروز ما وارد شد،

غافل از اینکه در عید چینی ماهی قرمز را رها می کنند تا زندگی جریان یابد و

ما ماهی قرمز را اسیر تنگ بلورین می کنیم تا همزمان با رشد سبزه سفره هایمان

و باروری زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم.

جالب است بدانید در هیچ کدام از مراسم سنتی مان در مورد نوروز ماهی قرمز

جایگاهی ندارد؛در میان رسوم زرتشتی در سفره عید ،انار به نشانه باروری و

عشق و یا سیب سرخ ،درون ظرف مقدس رها میشود تا عشق و باروری همچنان

پاینده بماند.اگر ایرانی ها می دانستند که ماهی قرمز در سفره هفت سین 

هیچ ریشه تاریخی  ندارد،بجای پرداخت برای خرید و مردن ماهی های قرمز

به بهانه عید،سیب قرمز یا انار را درآب رها می کردند که ریشه در تاریخ این

دیار دارد.

عجیب نیست اگر تابلوی معروف کمال الملک را در کاخ گلستان به تماشا

بنشینیم و ببینیم که او نیز ماهی قرمز را در میان سفره هفت سینش طراحی

و نقاشی نکرده است.

چهار گام تا آرامش ذهن

گام اول:

دست از قضاوت خود و دیگران بردارید هیاهوی ذهنتان کم می شود.

گام دوم:

زاویه دید و نگرش خود را تغیییر بدهید،مدیریت کردن زیاد و برنامه ریزی افراطی نداشته باشید.

بگذار هرچه از عالم هستی برای تو مقرر می شود بی خبر به جسم و جانت انتقال یابد.

گام سوم:

دست از شرح حال دادن نسبت به کارها و وقایع گذشته بردار و آنها را توجیه نکن.

گام چهارم:

سوال کردن را کنار بگذار،هر چه کمترازدیگران بدانی کمتر هم اذیت می شوی

برای خودت حریم داشته باش وبه حیات خلوت دیگران سرک نکش.